مترجم: فرزام کریمی
ستاره صبح: کتاب «بلندیهای بادگیر» اثر امیلی برونته قصه عشق و انتقام را روایت میکند؛ با شخصیتهایی که آمیزهای از لطافت و خشونت، مهر و کین و امید و بیم هستند. آنهم در مکانی که آمیزهای از گرما و سرما، روشنایی و تاریکی، تابستان طراوتبخش و زمستان اندوهبار است. امیلی برونته با همین کتاب شورانگیز به بلندیهای ادبیات صعود کرد. وی در ۲۱ آوریل ۱۸۱۸ در تورنتن (شمال انگلستان) به دنیا آمد. رمان «بلندیهای بادگیر» در سال ۱۸۴۷ منتشر شد و بعدها یکی از 100 رمان برتر جهان شد. برونته یک سال بعد از انتشار کتابش، در سال ۱۸۴۸ براثر بیماری سل از دنیا رفت. متن پیش رو به قلم «برنارد جی پاریس» استاد زبان انگلیسی دانشگاه فلوریدا درباره شخصیت هیثکلیف در این رمان است که در ادامه میخوانید.
من برخلاف بسیاری از نقدها بر این باور هستم که هیثکلیف و کاترین تصویری از انسانهایی با رفتارهای قابلدرک در چارچوب انگیزشی هستند. یکی از پرسشهای اصلی در چارچوب نقد در باب این رمان پرسشی مبتنی بر شخصیت هیثکلیف است. بهراستی هیثکیف چگونه شخصیتی است؟ در طول رمان این پرسش توسط ایزابلا مطرح میشود که آیا هیثکلیف انسان است؟ اگر اینچنین است آیا او دیوانه است؟ اگر خیر، آیا وی شیطان است؟ (فصل 13)
هنگامیکه ایزابلا از دست او فرار میکند با هیثکلیف تماس میگیرد و او را هیولایی خطاب میکند که آرزویش محو شدن وی از جهان هستی بوده است. (فصل 17) در واکنش به او پاسخ میدهد: «هیس، او یک انسان است.» او از ایزابلا میخواهد تا بخشندهتر باشد. بهواقع نلی حامی اصلی هیثکلیف است. او با تماشای رنج و عذاب کاترین به هنگام مرگ در نزد هیثکلیف با خود میاندیشد که «ای مرد بدبخت...تو نیز مانند سایر همنوعانت قلبی در سینهات میتپد و اعصابی داری که در برابر غمها و شادیها از خود حساسیت نشان میدهد.» (فصل 16) بااینحال هر چه به پایان نزدیک میشویم نلی مردد میشود که آیا هیثکلیف یک هیولا یا خونآشام است؟ (فصل 34)
مسئله منتقدان این نبوده که آیا هیثکلیف یک هیولا یا خونآشام بوده است و یا اینکه تا چه حد تصویری که از او ترسیم شده حقیقی بوده و یا اینکه شخصیت او به گونهی دیگری بوده است یا خیر، زیرا پرسیدن سؤالات انگیزشی در این باب بیهوده به نظر میرسد. نگاه مشترک در میان آنها این بوده که هیثکلیف یک شخصیت در عاشقانهای گوتیک، کهنالگو، نماد و طرحی ناخودآگاه است که قرار نیست بهعنوان یک شخصیت درک شود. به گمانم منظور امیلی برونته از خلق هیثکلیف درک وی در قامت انسان باوجود تمام مرموز بودنش بوده است. برونته در تلاش است تا از هیثکلیف شخصیتی طبیعی بسازد.
«فرانسیس راسل هارت» نویسنده آمریکایی میگوید: «گوتیک نشاندهنده پرواز از رمان بهسوی رمانتیسیسم نیست، بلکه طبیعی جلوه دادن اسطوره و رمانتیسیسم در فرم رمان است. بهواقع گوتیک تجربهای بهغایت هولناک است که حکایت از وارد ساختن شوکی بزرگ به شخصیت روشنفکرانه و حقیقی انسان دارد. لازمهی وارد ساختن چنین شوکی شخصیتهایی است که تصویرگر انسانهای غریب، اما باورپذیر به لحاظ روانی باشند.» هیثکلیف شخصیت انسانی و خصایص شیطانی خویش را حفظ میکند و امیلی برونته قصد دارد تا به ما بگوید که شرارت هیثکلیف ریشه در قربانی شدن و جفایی دارد که دیده است. قویترین برهانی که برونته قصد دارد تا آن را برایمان بازگو کند، نمایان ساختن ظلم بهعنوان پدیدهای طبیعی است که سبب میشود تا شخصیتهایی انتقامجو و شرور پدید آیند.