رضا رمضانی خورشیددوست
تازه از چنبره ی سیاست کذا و کذای مجلس اول گریخته و بر حسب جبر زمانه به غار درس و مشق دانشگاه پناه برده بودم. دچار زلزله ای در درون و پرتاب بزرگی در بیرون شده بودم. اصلاً نمی خواستم که چنین شود. انگار ضربه ای محکم به فرق سرم خورده و مرا از جای خودم کنده باشد؛ مدتی گیج و منگ بودم، حتی توان تمرکز بر موضوع های بسیار ساده را نداشتم. سطرهای کتاب را می دیدم، ولی نگاه بر بال خیال دور می شد؛ به ایران می رفتم، به صحن مجلس و به خاطره های بیشتر تلخ و کمتر شیرین آن، به خرابی های جنگ، به بیبرنامگی کشور، به بیکاری آینده که با محاسبه ی ساده ی تفاضل نرخ رشد جمعیت و نرخ رشد سرمایه گذاری در آن سال ها به آن رسیده بودم. گاه از یک خیابان شهر در آن دیار به یک کوچه در رشت می رفتم. هنوز به تفکیک زمان و مکان آنجا و اینجا نرسیده بودم. دوران سخت گذار بود. یادهای تلخ و شیرین رهایم نمی کرد. دلم برای دوستان دوشنبه های مجلس خیلی تنگ میشد؛جمع کوچکی همدل و همراه بودیم که در مجلس یکدیگر را یافته بودیم، به دور از جاذبه های پر زرق و برق های قدرت و ثروت، بر محور آرمان ها و ارزشها. وجودشان روزنه رهایی از فشارهای تحمیلی محیط بود. در فروردین ۶۰ حس و لمس می کردیم که در جای خودمان نیستیم. من احساس می کردم که چون زایده ای در بالای چنبره ای گیر افتاده ام. بیش از همه یاد آرمان ها اذیتم می کرد، هنوز از «چه باید کردها» نگسیخته بودم. گاه ده ها خاطره ی عجیب و غریب مرا ول نمیکرد. شاید نقطه های عطفی بود که مانند نمادها در یادم حک شده بود. به یاد آقای ارومیان روحانی نماینده ی ارومیه می افتادم که پس از هفت تیر به جای مهندس بازرگان رییس کمیسیون نیرو شد و در اولین جلسه از وزیر نیرو و همراهانش پرسید که «وات چیست؟»، من هم پس از آن از کمیسیون استعفاء کردم. گفتم تا ایشان را وات بیاموزم، ممکن است مهندسی مکانیک خودم فراموشم شود!
در میشیگان بودم، شنیدم انجمن های اسلامی در واشنگتن گرد هم میآیند و دوستانی تازهآشنا گفتند که من همراهشان بروم. در تردید بودم که بروم یا نروم و با پرسشهای بیپاسخ: آیا در آنجا هم آسمان اسلام پوشیده از ابرهای تیرهی مصلح های سیاسی است؛ آیا حرف تازه ای خواهم شنید؟ آیا همدلانی خواهم یافت؟ اصلاً شکل و قیافه، حرکات و سکنات آدم های همایش چطور است؟ آیا غیرایرانی ها طرفدار انقلاب هم هستند؟
چندسالی از بهمن 57 گذشته بود. انقلابی بود با پشتوانهی قوی مردمی. من هم هنوز به آمیختگی دین و سیاست باور عمیق داشتم؛ هنوز بر این بودم که سیاست را میتوان با اخلاق دینی آمیخت و دنیای بهتری ساخت. با هنوزهای بسیار زندگی می کردم. ولی آن چهار سال مرا از سیاست دلزده کرده بود. دیگران را که مانند من نبودند درک می کردم، چون چند سال پیش من هم کمابیش مثل آنها بودم. با این همه، بر این باور بودم که حتی اگر سیاست اخلاقمدار و خوب حاکم باشد، چرا من در آن باشم. چه خوب که در عالم دانش و اندیشه باشم و هیچ مصلحتی جز واقع نمایی در محیط پاک دانشگاه نداشته باشم. امروز آن هنوزها اگر بیرنگ نشده باشد، کمرنگ شده است. معلوم شد که غبار قدرت و ثروت هیچ مرزی نمی شناسد، بر همه می نشیند و زودتر از همه غبار سیاست غیراخلاقی بر عالم و آدم. آن آرمان ها دلنشین بودند و مانند رویاهای شیرین نشدنی. البته نباید بی.رویای شیرین زیست، وگرنه عمق نگاه به گند پلیدی ها و پلشتیهای حاکم بر عالم و آدم عادت میکند. یادم نمی رود در آن همایش از یک سیاهپوست مسلمان شنیدم: «در آشغالدانی اگر به اشغال دست هم نزنی، پس از چندی بوی اشغال میگیری». چه کوتاه و گویا برای روزگار ما.
باید رویای شیرین جامعهای برتر را داشت و در عین حال نشدنیبودن آن را هم با چشم باز دید. سهل و ممتنع آرمانخواهی فقط با قناعت بهنزدیک شدن به آرمان، نه در آغوش گرفتن آن، حل میشود.
در آن همایش عزالدین ساچدینا را دیدم، استاد دانشگاه ویرجینیا، امام جمعه شارلوتسویل. سخنرانی مبسوطی درباره فقه سیاسی داشت. شیفتهی شنیدن این مباحث از منظر دانشگاهی بودم. گفتند که وی از تانزانیا است، البته تیرگی نسبی پوست هم نشان از آفریقا داشت. فرصتی شد که برخی از وی پرسش کنند. در کمال شگفتی دیدم که وی به فارسی مانند ما و حتی بهتر پاسخ میدهد. از وی پرسیدم که کجا چنین عالی فارسی یاد گرفته است. گفت که ما در تانزانیا آفروشیرازین (افریقایی- شیرازی) هستیم، در خانه فارسی حرف میزنند؛ در دانشگاه مشهد مدرک کارشناسی گرفت و اجتهاد در نجف و بعد هم دکترا در علوم اسلامی. گفت که یک کتاب درباره ی ولایت فقیه نوشت که چند صد برگ است و به خاطر حجم زیاد، نیمی از آن را به ناشر نداد و ناشر بر دریافت همه ی کتاب تأکید می کند. وی بعدها بر دموکراسی، حقوق بشر و اخلاق متمرکز شد.
از آن زمان هر چندی وی را در اینترنت دنبال می کردم. چند سال پیش وی را در یک مصاحبه در سیمای ایران دیدم؛ برای شرکت در یک همایش اخلاق و حقوق پزشکی آمده بود، به فارسی سخن میگفت. مجری از وی پرسید که چند زبان میداند؛ گفت 17 زبان.
چندسال پیش ماجرای غم انگیز مذاکره وی با آقای سیستانی که خواسته بودند وی از امامت جمعه شارلوتسویل استعفاء کند و وی نپذیرفت را خواندم. بعدها آقای سیستانی دعوت ساچدینا به سخنرانی توسط مقلدان را منع کرد. معلوم شد که نه فقط فقه حکومتی، بلکه فقه سنتی هم برای مباحث اندیشمندانی چون ساچدینا آماده نیست.