وقتی دنیا را «محل گذر» ببینیم، نگاهمان به موقعیتهای نامطلوب نیز دگرگون میشود. دیگر نمیتوانیم خود را محکوم کنیم که در روابطی ماندهایم که ما را خسته میکند، در کارهایی دوام آوردهایم که روحمان را فرسوده میسازد یا در الگوهای ذهنیای گیر افتادهایم که هیچ رهاییای برایمان نمیسازد. فهم این حقیقت ساده اما بنیادین اینکه دنیا برای توقف طراحی نشده میتواند نقطه آغازین سلامت روان، رشد فردی و خلاقیت باشد.
بسیاری از انسانها به دلیل ترس، عادت یا توهم تعهد، در چرخههایی گرفتار میشوند که سالها ادامه مییابد: چرخههای رابطههای آسیبزا، شغلهای بیثمر، الگوهای فکری منفی یا حتی نقشهای خانوادگیای که دیگر با هویت امروزشان سازگار نیست. ماندن در این موقعیتها اغلب با نوعی «امید ناکارآمد» همراه است؛ امیدی که نه به تغییر منجر میشود و نه اجازه رهاشدن میدهد. ما میدانیم رنج میبریم، اما میترسیم قدم بعدی را برداریم. میدانیم چیزی در زندگیمان پوسیده، اما از ترس ناشناختهها آن را حفظ میکنیم. این همان نقطهایست که پذیرش «گذرا بودن» جهان، نیرویی آزادکننده به ما میدهد.
وقتی میپذیریم که هیچ چیز در این دنیا دوام مطلق ندارد، یاد میگیریم تعلقهای ناسالم را رها کنیم. این رهایی، تنبلی یا بیمسئولیتی نیست؛ بلکه انتخابی هوشمندانه برای حفظ سلامت روان و جسم است. در حقیقت، ماندن در چرخههای تکراری و آسیبزا نوعی خیانت به خود است. انسان حق دارد هر لحظه که نیاز داشت، مسیرش را اصلاح کند یا از نو بسازد. همانطور که طبیعت در هر فصل تغییر میکند و هیچ شاخه خشکی را به اجبار حفظ نمیکند، انسان نیز باید بتواند آنچه را که دیگر به کارش نمیآید کنار بگذارد.
رها کردن البته همیشه آسان نیست. ما درونیترین باورهایمان را بر پایه ثبات بنا کردهایم: ثبات رابطه، ثبات شغل، ثبات تصویر ذهنی از خود. اما حقیقت زندگی این است که رشد، محصول حرکت است و حرکت، نیازمند جدایی از چیزهایی است که دور ما دیوار ساختهاند. گاهی لازم است اعتراف کنیم رابطهای امن نیست؛ گاهی باید بپذیریم شغلی هویتمان را میخورد؛ گاهی باید بفهمیم ذهنمان با عادتهای قدیمی خودش را زندانی کرده است. رها شدن یعنی شجاعانه به این شناخت پاسخ دهیم، نه اینکه فقط آن را لمس کنیم و دوباره به چرخه قدیمی بازگردیم.
پذیرش گذرا بودن جهان همچنین دید ما را به آینده روشنتر میکند. هر پایان، امکان آغاز دیگری است؛ هر رهایی، فضا میسازد برای ورود فرصتهای تازه. بسیاری از انسانها تا زمانی که چیزی را رها نکنند، نمیتوانند امکانهای جدید را ببینند. گاهی تنها با خالی شدن دستهاست که میتوانیم هدیهای تازه بگیریم. دنیا پر از فرصتهایی است که پشت درِ تغییر ایستادهاند، اما ما با نگهداشتن اجبارگونهِ وضعیتهای بد، آن در را بسته نگه میداریم.
از سوی دیگر، رهایی لزوماً به معنای ترک کردن فیزیکی نیست. گاهی رها شدن یعنی تغییر زاویه نگاه، تنظیم مرزها، بازنگری باورها یا آشتی با حقیقت. ممکن است نتوانیم محیطمان را عوض کنیم، اما میتوانیم ذهنمان را رها کنیم. میتوانیم از چرخه سرزنشگری، از اجبار به کامل بودن یا از وابستگی به تأیید دیگران بیرون بیاییم. رهایی درونی از همه گونههای رهایی ماندگارتر است.
در نهایت، دانستن اینکه دنیا محل گذر است ما را نسبت به زندگی مهربانتر میکند. دیگر خود را مجبور نمیکنیم در مسیری بمانیم که قلبمان را زخمی کرده. دیگر به رابطهای نمیچسبیم که احترام و امنیتمان را تهدید میکند. دیگر از تغییر نمیترسیم. پذیرفتن گذرا بودن جهان یعنی پذیرفتن آزادی.
زندگی کوتاهتر از آن است که در چرخههای تکراری و آسیبزا هدر شود. رهایی نه پایان بینظمی، بلکه آغاز فرصتهای تازه است. دنیا از ما نمیخواهد ثابت بمانیم؛ از ما میخواهد جریان پیدا کنیم.