مردم سالها با وعدههای بیسرانجام و تغییر برنامهها روبهرو بودهاند. دیگر به حرفها واکنش نشان نمیدهند و تنها قیمتها را رصد میکنند و رفتار بازار را معیار زندگی خود میدانند.
این وضعیت نشان میدهد که اعتماد سرمایهای نامرئی است که، پایه سلامت جامعه است و نبود آن باعث میشود حتی سیاستهای درست اثرگذاری خود را از دست بدهند. اعتماد، سرمایهای است که بهسادگی تولید نمیشود و بازگرداندن آن دشوار است. جامعه امروز ما دچار شکاف میان گفتار و واقعیت اقتصادی است؛ از نرخ ارز گرفته تا قدرت خرید، از شاخص بورس تا وضعیت اشتغال، همه تصویر دوگانه دارد.
یک تصویر رسمی است که در رسانهها منعکس میشود و تصویر دیگر، تجربه مردم است. این دوگانگی نه تنها سردرگمی ایجاد میکند؛ بلکه باعث میشود مردم با تردید به آمار و گزارشها نگاه کنند و رفتارهای اقتصادی خود را بر اساس شایعات تنظیم نمایند. اقتصاد در ذات خود بر پیشبینی و ثبات استوار است؛ و اگر سیاستها ناپایدار باشند، اقتصاد نیز ناپایدار میشود.
در چنین شرایطی، به تصمیمات درست با سوءظن نگریسته میشود، چون حافظه جمعی پر از تجربه تلخ؛ وعدههای ارزی بیاثر است، حمایت از معیشت با تورم خنثی میشود و طرحهایی که نیمهتمام ماندند باعث میشوند مردم کمتر به دولت اعتماد کنند و ترجیح دهند راهحلهای کوتاهمدت و فوری بیابند، حتی اگر ریسک بیشتری داشته باشد. بحران اعتماد تنها اقتصادی نیست؛ جنبه فرهنگی و روانی هم دارد. مردم اعداد رسمی را باور ندارند و آمارها برایشان بیمعنا شده است.
وقتی فاصله میان سفرهها واقعی و نمودارهای آماری زیاد میشود، زبان اقتصاد به بیگانگان تبدیل میشود و ارتباط میان سیاستگذاران و جامعه قطع میشود. نوعی «خودمحافظی اجتماعی» شکل میگیرد و مردم برای بقا به شبکههای کوچک و غیررسمی پناه میبرند؛ خانواده، دوستان، شبکههای اجتماعی و کانالهای اطلاعرسانی غیررسمی. جابهجایی اعتماد نشانه گسست ساختاری است که نه تنها اقتصاد، بلکه پیوند اجتماعی را نیز فرسوده میکند. راه بازسازی اعتماد نه در شعار که در پایداری تصمیمهاست. هر سیاستی اگر پایدار، شفاف و با گفتوگوی واقعی با مردم همراه باشد، حتی اگر تلخ باشد، اثرگذار است.
تکرار تغییرات بدون توضیح، مردم را از گفتوگو و همراهی با دولت دور میکند و ناتوانی و بیاعتمادی را تقویت میکند؛ بنابراین شفافیت و تداوم تصمیمات، کلید بازسازی سرمایه اعتماد از دست رفته است. اعتماد، ستون نامرئی اقتصاد است. کشوری که مردمش به حرف و تصمیم سازان ایمان داشته باشند، در برابر بحرانها تاب میآورد. اما بیاعتمادی به تصمیمها تردید و وعدهها را باورپذیر میکند و باعث میشود اقدامات نتیجه مطلوب نداشته باشند. اقتصاد برای خروج از رکود بیش از هر چیز به «اعتماد» نیاز دارد؛ اعتمادی که باید نه با آمار، بلکه با صداقت بازسازی شود. زمان آن رسیده که به جای وعده بهبود، وعده شفافیت بدهیم.
اعتماد، نخستین و گرانترین سرمایه هر اقتصادی است و شفافیت به این معناست که مردم را به متن تصمیمها بازگردانیم. وقتی دولت اطلاعات را به جای پنهان کردن به اشتراک بگذارد، مردم احساس مشارکت میکنند نه فریب. وعده شفافیت، وعدهای اخلاقی و احترام به شعور عمومی است که زیربنای هر اصلاح اقتصادی خواهد بود.