سید محمود دعایی که بیش از هر چیز به تواضع و سادهزیستی و خواندن نماز بر پیکر هنرمندان و اهالی رسانه شناخته میشد، روز یکشنبه ۱۴ خردادماه ۱۴۰۱ در سن ۸۱ سالگی از دنیا رفت.
دراینارتباط افشین علا شاعر برجسته کشور در دل نوشته و سرودهای برای سیدمحمود دعایی نوشت: میدانم که بعد از یک عمر مجاهدت بیوقفه، الآن دارید در آغوش مهربان خداوند استراحت میکنید. ... اما اگر از حال این فرزند کوچکتان بپرسید باید بگویم زیر آوار این خبر دفن شدهام. به من حق بدهید که باور نکنم! شما همیشه سرحال بودید. شب و روز کار میکردید. از ما جوانترها هم قویتر بودید. حالا چه وقت رفتن بود؟! ما هنوز به شما امیدها بسته بودیم. پشتوپناه و تکیهگاه خستگیهایمان بودید. با دیدنتان بال درمیآوردیم و با حرفهایتان که همیشه با چاشنی طنز و شوخی آمیخته بود، غم عالم از دلمان پر میکشید.
پس حالا که رفتهاید، به من حق بدهید بیقرار باشم. یکی مثل خودتان را نشانم بدهید تا در سایه مهربانیاش آرام بگیرم. یکی مثل خودتان که در حوزه فرهنگ مراقب همهچیز باشد. یکی مثل خودتان که هوای همه را داشته باشد. از چپ و راست تا معتدل و منتقد و مخالف و دگراندیش. شما در همه درد و داغها التیام ما بودید. حال من مثل شهریور پارسال است که پدر از دست دادم. کجایید که در صفحهی اول روزنامه تسکینم بدهید؟ نمیگویم حالم مثل روز سهمگین ۱۴ خرداد ۶۸ است؛ اما شک ندارم که این حال، همان حالی است که در ۱۹ شهریور ۵۸ داشتم. روزی که ایران سیدمحمود طالقانی را از دست داد. حالا هم سیدمحمود دیگری از کف ما رفته است که جایگزین ندارد.
حالم خوب نیست آقای دعایی. لطفاً برایم دعا کنید. دستودلم به قلم نمیرود تا برایتان مرثیهای بگویم. چطور میتوانم در سوگ کسی مرثیه بسرایم که هنوز رفتنش را باور نکردهام! کسی که همیشه شعرهایم را بلافاصله پس از نشر در کانال شخصیام به صدر صفحه مألوف اطلاعات مینشاند. از این به بعد چه کسی دغدغههایم را درک میکند و تلاشم برای آشتی دادنها را ارج میگذارد؟
شعری را که سالها پیش برایتان سرودهام از من بپذیرید. در زندهبودنتان که حاضر نشدید تعریف و تمجید از خودتان را بشنوید؛ اما من بارها گفتهام برای کسانی که دوستشان میدارم در زنده بودنشان شعر میگویم. نمیگذارم از دستم بروند تا مرثیهگویشان باشم. حالا هم همان شعر قدیمی را تقدیمتان میکنم.
سرو سربهزیر
بی تو خطوط سربی حق دفتری نداشت
آری قلم بدون تو بال و پری نداشت
چون انتشار نور ز دامان پنجره
شب تا رسد به صبح حقیقت، دری نداشت
ای سرو سربهزیر، چمن در کمال و حسن
چون روزنامهی تو گل پرپری نداشت
بی تو حکایت غم عزلت گزیدگان
آیات وحی بود که پیغمبری نداشت
ای یاور امام، نماینده چون تو پاک
در دستگاه خود به جهان رهبری نداشت
نازم به فاتحی که به کشورگشاییاش
غیر از کمال و فضل و ادب لشکری نداشت
در قحط سال جوهر آزادگی، قلم
جز قامت تو تکیه گه دیگری نداشت
بیاعتناتر از تو به دنیا ندیدهام
آزادهای که چشم به سیم و زری نداشت
شرمندهام دعایی بیادعا! که دل
غیر از دعای خیر گل بهتری نداشت