نویسنده: علیرضا قراباغی
[email protected]
قدرتهای بزرگ در روزگار ما به خود حق میدهند که در دوران صلح، به مرزهای سرزمینی دیگر تجاوز کنند و بر این کار نامهای زیبایی چون پشتیبانی از دموکراسی، پیشگیری از جنگ یا ریشهکنی تروریسم بگذارند. حمله به افغانستان پس از ۱۱ سپتامبر، بمباران عراق به بهانه داشتن تسلیحات کشتارجمعی و تجاوز به اوکراین برای پیشگیری از گسترش ناتو به شرق تنها نمونههایی از زیر پا گذاشتن اعتبار و احترام مرزهاست. کار این بیحرمتیها بهجایی رسیده که نظریهپردازانی با گسترش دامنه «مداخلهی بشردوستانه»، هرگونه اقدام نظامی از سوی زورمندان، حتی بدون درخواست دولت یا اکثریت مردم یک کشور و بدون اجازه یا اطلاع شورای امنیت سازمان ملل را توجیه میکنند و این اندیشه را میپراکنند که برای دفاع از یک اقلیت کوچک در کشوری دیگر، میتوان مرزهای آن سرزمین را در نوردید. این نظریه خطرناک و بیثبات کننده، نقطه مقابل پیمان وستفالی در سال ۱۶۴۸ است که کشورها را واحدهای سیاسی مستقل، برابر حقوق و دارای حق تعیین سرنوشت میدانست که نباید در امور داخلی یکدیگر دخالت کنند.
هزاران سال پیش از پیمان وستفالی در سرزمین ما برداشتی از مرز، یکپارچگی جغرافیایی و سیاسی، ملت و عِرق ملی وجود داشته که کمابیش تا این زمان چارچوب اصلی خود را حفظ کرده است. کسانی که یکبار هم شاهنامه را نخواندهاند، ناباورانه مدعی میشوند که حتی نامگذاری «ایران» نیز پیشینهای ندارد و به دوران پهلوی بازمیگردد. آنها پراکندگی حکومتهای محلی در دوران فئودالی را میبینند ولی آرزو، عشق و فداکاری کسانی از فردوسی شاعر گرفته تا یعقوب لیث سرباز را نادیده میگیرند که در تمام آن سالها میکوشیدهاند مفهوم «ایران» را زنده نگه دارند و برای زنده کردن استقلال این سرزمین از جانمایه بگذارند.
در گنجینه ادب فارسی، پیش و بیش از هر اثر دیگر، شاهکار نابغه طوس است که بوی وطن میدهد. به استناد فرهنگ شاهنامه فردوسی که فریتس ولف آلمانی با تلاش بسیار گردآوری کرده، اگر نویسنده این سطور در شمارش اشتباه نکرده باشد، ۱۲۶۳ بار واژهی «ایران» و ۳۹۲ بار واژه «ایرانی» بهکاررفته است. شمار این دو واژه در شاهنامه به استناد سایت گنجور و با چشمپوشی از خطای این قلم، به ۱۶۷۵ مورد میرسد. شاید بتوان گفت پررنگترین مفهوم در شاهنامه، همین حرمت مرزهاست که گرچه گهگاه از سوی این یا آنطرف زیر پا گذاشته میشود، ولی فردوسی فرزانه همواره بر ارجگذاری آن پای میفشارد. برای نمونه داستان سیاوُش چنین آغاز میشود که یک روز طوس و گیو با چند سوار به شکارگاهی میروند و گور فراوانی شکار میکنند. فردوسی نام و جای آن شکارگاه را در نزدیکی مرز توران بازمیگوید و به زیبایی نشان میدهد که مرز در دوران صلح - بهجز استثناهایی چون جنگ هفت گردان - مورداحترام است. این سواران گورخرانی را شکار میکنند که شاید منبع مشترک میان هر دو سرزمین باشند، ولی اکنون در اینسوی مرز هستند و به خاک ایران آمدهاند:
فراوان گرفتند و انداختند
علفها چهل روزه برساختند
بدان جایگه ترکْ نزدیک بود
زمینش ز خرگاهْ تاریک بود
فردوسی بزرگ در واژهگزینی، مفهومپردازی و چیدمان هنرمندانه و خردمندانه عناصر داستان، نابغهای بیهمتاست. او زمان حرکت طوس و گیو را با «بدان گه که خیزد خروشِ خروس» بازمیگوید که واجآرایی زیبای آن حرکت سواران را نیز نشان میدهد. در چگونگی شکار، برخلاف دو دستنویس که «بکشتند» را به کار بردهاند، «گرفتند» را به کار میبرد تا نشان دهد که گورخران را با تیر نزدهاند، بلکه با کمند گرفتار کردهاند. زندهیاد جوینی بر این نظر هستند که برای ماندن در آن بیشه، بهاندازه 40 روز علوفه برای اسبان گرد آوردهاند؛ ولی در دشتی چنان خرم که آنهمه شکار دارد، مگر نیازی به گردآوری علوفه برای اسبها هست؟ علف در اینجا به معنی خوراک و غذای انسانها بهکاررفته و در گذشته «چریدن» برای خوردن آدمی نیز به کار میرفته که امروزه در ترکیبی مانند «شب چره» باقی مانده است. پس شاعر از فراهم کردن خوراک برای 40 روز شکارچیان گفتگو میکند و طبیعی است که این گورخران را نباید کشت و بر زمین انداخت و حتی نباید با تیر زخمی کرد.
شاعر توانا اینهمه را در یک واژه «گرفتند» برای خواننده گفته است. گله گوران گرفته شده را میتوان در بند نگه داشت و هرروز بهاندازه نیاز، آنها را سر برید. بیگمان اگر جز این باشد، لاشههای به زمین افکنده شده به کار نمیآید. حتی اینکه خوراکی 40 روزه آماده میشود، نشاندهنده مشترک بودن این منبع غذایی میان دو سرزمین ایران و توران است. امروزه همسایگان میتوانند بهرهبرداری منابع مشترک مانند آبها یا نفت و گاز را بر پایه پیمان سامان دهند، ولی در روزگار باستان، همینکه خود به دنبال شکار از مرز عبور نکنند، میتوانسته شایستهترین کار باشد.
استاد هنرمند میگوید شکارگاه در خاک ایران، ولی نزدیک مرز توران بود. در همان حال نشان میدهد که تورانیان ازنظر فرهنگی در سطحی پایینتر از ایرانیان هستند و نه در شهر که بیشتر در خیمه و خرگاه زندگی میکنند. انبوهی خرگاهها را نیز با واژه ویژه و شایسته «تاریک» بازمیگوید که میتواند به فرهنگ پایین و زندگی دشوار هم اشاره داشته باشد. خواننده در اینجا و «ز دور»، تنها خرگاهها و انبوهیشان را چونان سایهای بر زمین میبیند، ولی شاعر هنرمند، او را همراه شکارچیان نزدیکتر میبرد:
یکی بیشه پیش اندرآمد ز دور
به نزدیکِ مرزِ سوارانِ تور
این بیشه نیز در خاک ایران است و آنچه توجه طوس و گیو را جلب کرده تا بهسوی آن برانند، دختری است که از مرز گذشته و به ایران آمده است. گذشته از فرهنگ مردسالار که هنرمند نازکآرای ایران، زشتی آن را با ظرافت نشان میدهد، طبیعی است که عبور بیگانهای از مرز، پرسشبرانگیز باشد. خود این پرسشها نشانه حرمت مرز است. دختر در پاسخ میگوید که پدرش در بد مستی اهل خانه را زده و او ناگزیر شبانه از ستم پدر گریخته و خود را به این سوی مرز رسانده است. در پاسخ دختر، بار دیگر اهمیت مرز را میبینیم، زیرا او امیدوارانه میگوید خانوادهاش بهزودی دنبالش خواهند آمد و نخواهند گذاشت ازاینجا بگذرد. سرانجام میتوان افزود ستمگری تورانیان به آن دختر نمیتواند هیچ انگیزه یا توجیهی برای مداخله بشردوستانه باشد.