سمیرا هوری- شاعر و پژوهشگر
[email protected]
روانشناسی دانشی است که به بررسی رفتار و فرآیندهای روانی میپردازد. ازاینرو روانشناسی علمی بهاصطلاح بینا رشتهای است که در حوزههای مختلف میتواند بهعنوان یکی از جنبههای بررسی مباحث، مورداستفاده قرار بگیرد. داستاننویسی ازجمله حوزههایی است که کاربرد علم روانشناسی در آن علاوه بر نویسندگان برای مخاطبان نیز جذابیت دارد، اما باید توجه داشت که صرف استفاده از این علم باعث جذابیت و کشش داستان نمیشود. بلکه استفاده منطقی و درست از علم روانشناسی و درهمتنیدگی عمیق آن با جریان و حوادث قصه است که میتواند یک داستان روانشناسانه را متمایز کند. در ادامه به بررسی برخی از مواردی میپردازیم که میتواند در داستان روانشناسانه ضعف تلقی شود.
بررسی برخی از ضعفهای داستان روانشناسانه
معمولاً اتفاقات یک داستان روانشناختی بر محور یک شخصیت با اختلالات روانی روی میدهد، اما باید توجه داشت که داشتن درک درستی از اختلالات روانی بسیار حائز اهمیت است. شاید بسیاری از ما گمان میکنیم که یک شخصیت روانرنجور فردی با رفتارهای برجسته پرخاشگرانه و آسیبرسان است، ولی باید در نظر داشت که مشکلات روانی انسان در علم روانپزشکی درجات و طبقهبندیهای متفاوتی دارد. دراینارتباط یک فرد روانپریش الزاماً به خود یا دیگران آسیب فیزیکی نمیرساند. نویسنده داستان وقتی تصمیم میگیرد که یک شخصیت روانپریش را خلق کند، باید از بیماری این شخصیت و علائم آن بهصورت دقیق و علمی آگاهی داشته باشد تا شخصیتی طبیعی و باورپذیر به مخاطب ارائه دهد. اگر نویسنده بیدلیل عملکرد و رفتارهای اغراقآمیز و خیالی به شخصیت روانپریش داستان خود اضافه کند، جنبههای حقیقی و علمی روانشناسی از قصه ساقط خواهد شد. منابع و کتابهای پزشکی متعددی در زمینه شناخت درست بیماریهای روانی و نشانگان بالینی آنها وجود دارد که میتواند اطلاعات خوبی برای خلق و پردازش درست یک شخصیت روانپریش در اختیار نویسنده قرار دهد؛ مانند کتاب «راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی» که توسط انجمن روانپزشکی آمریکا تهیه شده، یحیی سیدمحمدی آن را ترجمه کرده و از سوی «نشر روان» به چاپ رسیده است.
مطلب مهم دیگر این است که شخصیتی با اختلالات روانی، یک فرد عجیبوغریب و جدا از جامعه و شرایط نیست. بسیاری از ما انسانها که در اجتماع امروزی در کنار هم زندگی میکنیم، با کموکاستیهای متعدد روحی و روانی دستبهگریبان هستیم؛ کمبودهایی که در بسیاری از مواقع مستقیم به خود ما مربوط نمیشود و نتیجه شرایط ناسالم اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. در این صورت، افراد با مشکلات فکری و روانی تافته جدا بافته از دیگران نیستند و با عدم آگاهی درست از وضعیت روحی نامساعد آنها، عادی به نظر میرسند. برای هر کدام از ما پیش آمده است که از دیگران بشنویم: «این روزها هیچکس حالش خوب نیست» یا «کیست که غمگین و پریشان نباشد؟» این بدان معنا است که ما شرایط روحی و روانی نامناسب جمعی را پذیرفتهایم، آن را نرمال تلقی میکنیم و درصدد تغییر آن نیستیم؛ بنابراین باورپذیرترین شخصیتهای روانپریش در داستان، یک جانی و قاتل زنجیرهای یا یک بیمار عصبی بستری در آسایشگاه نیست، بلکه افرادی هستند که در دل اجتماع ازنظر روحی و روانی آزار دیدهاند و حتی مخاطب هنگام خوانش داستان میتواند بخشی از کمبودهای وجود خود یا اطرافیانش را در آنها ببیند.
مورد مهم دیگر در پردازش شخصیتهای داستانی با اختلالات روانی که شاید بهدرستی به آن توجه نمیشود، گذشته شخصیتها است. طبق علم روانشناسی، هر حالت رواننژندی حاصل یک سلسله مسائل پیش آمده در گذشته افراد است. اتفاقاتی که در دوران کودکی یا نوجوانی و بلوغ فرد رخ میدهد، نحوه برخورد و تربیت والدین، شکستهای شغلی و مالی، ناکامیهای عاطفی و غیره همه بر ایجاد اختلالات روحی و روانی تأثیرگذار است. یک شخصیت در داستان که بهشدت پرخاشجو و عصیانگر است، توهم دارد یا از مشکلات روانی دیگر رنج میبرد، باید در کنار مجموعهای از ناملایمات گذشته خود قرار بگیرد تا برای مخاطب قابلباور باشد. در غیر این صورت، حتی اگر نویسنده شخصیتی را با شدیدترین کنشهای روانی در داستان خود خلق کند، موفق نخواهد بود. مثلاً در داستانی که پرونده جنایتهای یک قاتل سوژه آن است، نمیتوان صرفاً به ابعاد پلیسی و جنایی قصه پرداخت. هرچقدر هم شرح جزئیات قتلها و رفتارهای قاتل هیجانانگیز به نظر برسد، خواننده تا با دلایلی منطقی و روندی باورپذیر در زندگی و گذشته فرد جانی قانع نشود و او را بهعنوان یک شخص آسیبدیده ازنظر روحی و روانی قبول نکند، تأثیرگذاری داستان چندان با موفقیت روبهرو نخواهد شد.