مترجم: فرزام کریمی
ستاره صبح: «جُوان دیدیون» نویسنده، فیلمنامهنویس و روزنامهنگار آمریکایی که در آثارش رویکردی مردمشناسانه به فرهنگ و سیاست داشت و در طول مدت شش دهه بهصراحت در مقالههایش درباره مسائل گوناگون جامعه آمریکا مینوشت، در سن ۸۷ سالگی در نیویورک و براثر عوارض ناشی از بیماری پارکینسون درگذشت. او در سال ۲۰۰۵ کتاب زندگینامهاش را با عنوان «سال تفکر جادویی» نوشت که در آن به روایت از دست دادن همسرش «جان گرگوری دون» پرداخت که این کتاب به جمع نامزدهای نهایی جایزه پولیتزر هم راه یافت و حتی اقتباسی از آن در تئاتر برادوی به روی صحنه رفت. جدیدترین مجموعه مقالات او در کتابی با عنوان «اجازه دهید بگویم منظورم چیست» منتشر شده است. «فرانک برونی» روزنامهنگار آمریکایی به بهانه درگذشت این چهره برجسته نوشتاری را به رشته تحریر درآورده که در ادامه گزیدهای از آن را میخوانید.
«جوان دیدیون» به مدت طولانی از میگرنهای طاقتفرسا رنج میبرد؛ میگرنهایی که بعضاً وی را تا مرز بیهوشی میبرد و همین عامل سبب میشد تا وی جهان را بسان طوفانی سهمگین ببیند و حتی آنچه بر وی گذشت را در مقالهای به سال 1968 منتشر کرد تا همگی از میزان آسیبپذیریاش آگاه شوند و او اطمینان حاصل کند که همگی وی را بهخوبی درک کردهاند. دیدیون در مقاله دیگری به ما نشان داد که هنگامیکه در 20 سالگی وارد منهتن شد تا چه اندازه بیتجربه و معصوم بود و سالها بعد وقتی به کالیفرنیا بازگشت تا چه اندازه با کوله باری از تجربه و در رگبار حوادث خسته به نظر میآمد. وی همچنین در مقاله دیگری به تنشهای موجود در زندگیاش و نبود اطمینان در ازدواجش اعتراف کرد و نوشت: «من در اتاق هتلی با سقفی بلند واقع در هاوایی نشستهام، به موجهای زلال دریا در باد مینگرم و به از نو ساختن زندگیام میاندیشم.»
جوان دیدیون پنجشنبه گذشته و در سن 87 سالگی براثر عوارض ناشی از پارکینسون با زندگی وداع کرد. او بهعنوان یک چهره برجسته زن در جنبش مرد-محور «روزنامهنگاری نو» نگاه دقیقی به جامعه آمریکا و همچنین زندگی خود داشت. وی را ازهرجهت پیشگام و پیشرو میدانستند و تعلقخاطر این نویسنده به روزنامهنگاری سبب پیاده کردن متد جدیدی در این رشته شده بود. او تلاش میکرد تا تکنیکهای ادبیات داستانی را با ادبیات غیرداستانی ترکیب و آنها را در روزنامهنگاری پیاده کند و از این حیث او را بدعتگذار روزنامهنگاری نو لقب دادهاند. جوان بهشدت ریزبین، جزئینگر و با پوچی غریبه بود و میتوانستید این رویکرد وی را در میان جملاتش و در روند کاریاش مشاهده کنید. 4 سال پیش در مقالهای برای ادای احترام به وی او را جادوگر نحو لقب دادم، زیرا ضرباهنگ کلام و موسیقی جاری در هر پاراگراف از نوشتههایش آدمی را طلسم میکرد.
وی علاوه بر روزنامهنگاری، مقالهنویسی برجسته بود که سعی نمیکرد شبیه دیگری باشد و حتی تلاش نمیکرد تا بهمانند سایر روزنامهنگاران قدرتطلب باشد و در پی منافع زودگذر، خویش را قربانی کند، بلکه او تلاش میکرد تا با ذهنیت خاص خود، خط منحصربهفرد خودش را بر جای گذارد. وی سعی نمیکرد تا نمادی از خودشیفتگی باشد، بلکه با صراحت مثالزدنیاش خود را در اذهان به یادگار گذاشت.
درخشش وی در عرصهی رماننویسی با اثر شناختهشدهاش به نام «سال تفکر جادویی» در سال 2005 آغاز شد که این اثربخشی از خاطرات غمانگیز وی را هم در برمیگیرد. رویکرد وی بدان معنا نبود که قصد عرضه خویش مطابق با میل عموم را داشته است، بلکه نمیخواست تا بهمانند دیگر نویسندگان و انسانها خود را شبیه کاراکترهایی که خود خلق کرده، بسازد. نکته تحسینبرانگیز در قبال این چهره فرهنگی این است که او از شهامت و جسارت پیشرو بودن نسبت به زمانهاش برخوردار بود و حساسیتها و علایقش او را متفاوت، بیبدیل و ممتاز ساخته بود.