محمد صادقی
مارتین لوترکینگ که از کودکی با رفتارهای غیرانسانی و قوانین خشونتآمیز بر ضد سیاهپوستان مواجه بود، پس از پایان تحصیلات در دانشگاه بوستون، راهی ایالت آلاباما (شهر مونتگمری) شد. او که از چندین کلیسا و چندین دانشگاه معتبر پیشنهادهایی برای کار داشت، سرانجام تصمیم گرفت به کار در کلیسای تعمیدی خیابان دِکستر بپردازد. چنانکه در کتاب «زندگینامه خودنوشت مارتین لوترکینگ» ترجمه محمدرضا معمارصادقی میخوانیم، او و همسرش (کورتا) هرچند در شمال آمریکا میتوانستند از زندگی و موقعیتهای شغلی بهتری برخوردار باشند، زندگی و کار در یکی از ایالتهای جنوبی که فشار بیشتری روی سیاهپوستان بود را پذیرفتند. آنها که قبل از هر چیزی در فکر خدمت به جامعه بودند، وظیفه اخلاقی خود دانستند که چند سالی در مونتگمری زندگی کنند؛ اما یک سال بعد که رُزا پارکس از دادن صندلی خود به یک سفیدپوست در اتوبوس خودداری کرد و بازداشت شد، موجی از اعتراض و ناآرامی پدید آمد و دکتر مارتین لوترکینگ، برای هدایت اعتراضها برگزیده شد. در پی بازداشت رزا پارکس، سیاهپوستان دیگر سوار اتوبوسها نشدند و بایکوت اتوبوسها را آغاز کردند. دکتر کینگ نیز که بهتدریج با اندیشههای گاندی آشنا شده بود، مبارزه برای رفع تبعیض نژادی را بر اساس اندیشه عدم خشونت سازماندهی کرد. به نظر او «در درازمدت پیاده رفتن باعزت شریفتر از سواره رفتن با حقارت» بود؛ بنابراین، قطع همکاری با دستگاه جور و ستم و ایستادگی در برابر آن، نخستین اقدام قاطعی بود که باوجود فشارها، خشونتورزیها و تفرقهافکنیها انجام شد تا وجدان شهروندان مونتگمری بیدار شود. دکتر کینگ باور داشت که «اگر ما را هر روز بازداشت کنند، اگر هر روز استثمارمان کنند، اگر هر روز پایمالمان کنند، هرگز اجازه ندهید کسی شما را تا حد نفرت از آنها پایین بیاورد. ما باید از سلاح محبت استفاده کنیم. ما باید با کسانی که از ما متنفرند همدلی و آنها را درک کنیم.» از همان آغاز جنبش نیز تعدادی از شهروندان سفیدپوست به یاری سیاهپوستان آمدند، زیرا دکتر کینگ از پیروزی و غلبه بر سفیدپوستان حرف نمیزد، بلکه به پیروزی و خوشبختی همگان میاندیشید. او میگفت: «هدف ما نباید هرگز شکست دادن یا تحقیر سفیدپوستان، بلکه باید به دست آوردن دوستی و درک آنان باشد. باید متوجه باشیم هدفی که به دنبال آن هستیم جامعهای است که با خود در صلح است؛ جامعهای که میتواند باوجدان خود زندگی کند.» در جریان مبارزه نیز وقتی اعتراضها افزایش یافت، مخالفان با دستگیریهای گسترده کوشیدند تا ترس و وحشت را در جامعه حاکم کنند، اما دکتر کینگ با اجرای اصلی در روش گاندی که میگفت: «زندانها را پر کنید» شکل تازه و محکمتری به مقاومت در برابر ظلم و ستم بخشید. به نظر او «اعتقاد داشتن به عدم خشونت به این معنی نیست که قربانی خشونت نخواهی شد. کسی که معتقد به عدم خشونت است شخصی است که داوطلبانه اجازه میدهد قربانی خشونت باشد، اما هرگز به دیگران خشونت نمیورزد.» در جریان جنبش مدنی که از سال 1955 تا 1968 در جریان بود، سیاهپوستان و بهویژه شخصیتهایی که هدایت جنبش را بر عهده داشتند زیر فشار و آزار و اذیت فراوانی بودند، مدام تهدید میشدند، در خانههای آنها بمب میانداختند و برخی نیز جان خود را از دست دادند، اما رهبر جنبش هرگز اجازه نداد که خشونت با خشونت پاسخ داده شود، زیرا آگاه بود که با خشونتورزی رسیدن به «جامعه دوستداشتنی» ممکن نبود. دکتر کینگ با الهام از روش درخشان گاندی در هند، میگفت: «نتیجه عدم خشونت ایجاد یک جامعه دوستداشتنی است بهگونهای که وقتی نبرد پایان مییابد رابطه جدیدی میان سرکوبگر و سرکوب شده ایجاد میشود... راه تسلیم منجر به خودکشی اخلاقی و معنوی میشود. راه خشونت منجر به نفرت در بازماندگان و بیرحمی در خشونتورزان میشود؛ اما راه عدم خشونت منجر به رستگاری و ایجاد جامعه دوستداشتنی میشود.» مارتین لوترکینگ با فهم این نکته که انقلابهای پیشین بر اساس «امید و نفرت» شکل گرفته بودند و با اندیشیدن درباره راهی که گاندی پیمود، به انقلابی بر اساس «امید و عشق» چشم دوخته بود. او با اشاره به سخنی از لانگفلو که میگفت: «در این جهان انسان باید یا پتک باشد یا سندان»، باور داشت که ما باید پتکی باشیم که «جامعه دوستداشتنی» را شکل میدهد، نه سندانی که با پتکهای پیشین شکل گرفته است. او چنین رؤیایی را نه بر اساس قدرت تام و تمام و فسادآور، بلکه قدرتی سرشار از عشق و عدالت امکانپذیر میدانست.