فتحالله امی-استاد دانشگاه
هفتم تیرماه یادآور انفجار حزب جمهوری اسلامی در سال 1360 است، در این روز نحس با بمبگذاری «کلاهی» نفوذی سازمان مجاهدین در حزب جمهوری آیتالله بهشتی اندیشمند و تئوریسین انقلاب، به همراه جمعی از یارانش به شهادت رسیدند.
نویسنده اولین بار شهید بهشتی را در جلسات تفسیر قرآن در محله سهراه زیبای میدان خراسان تهران دید، آن زمان دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بودم که خبر این جلسات در بین بچه مسلمانهای دانشگاه شایع شده بود با این مضمون که یک روحانی دگراندیش که تازه از آلمان بازگشته تفسیر انقلابی از قرآن میگوید و آنجا پاتوق انقلابیون است، در آن جلسه حاج صادق پدر شهید ناصر صادق و حاج خلیل رضایی پدر شهیدان احمد، رضا و مهدی رضایی که از بنیانگذاران سازمان مجاهدین بودند نیز حضور داشتند، برای ما در آن زمان این اشخاص از انسانهای حماسی مبارز بودندکه حضورشان در آن جلسات برای جوانان آن روزگار جاذبه داشت.
اما سازمانی عامل ترور این مرد بزرگ شد که به همت او قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی تدوین شد.
سهل نگاری و سادهاندیشی کارگزاران حزب، عامل اصلی این واقعه تلخ تروریستی شد. انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت طی نامهای به حزب جمهوری اسلامی عضویت «کلاهی» را در سازمان مجاهدین که دانشجوی این دانشگاه بود به حزب اعلام کرد ولی ساده اندیشان حزب پاسخ دادند او از سازمان خارجشده و در حزب فعال است و شبانهروز در حزب جمهوری اسلامی فعالیت میکند بطوریکه بعضی شبها در حزب میخوابد!
نویسنده به یاد دارد در همان سالن حزب که انفجار رخ داد، در اول انقلاب هیئتی از فلسطین آمده بود، شهید بهشتی برای سخنرانی دعوت شد، ابتدا از جمعیت پرسید به کدام زبان سخنرانی کنم: فارسی، انگلیسی یا عربی؟.
بهشتی به چهار زبان زنده دنیا مسلط بود و همین نشانه نخبگی و هوش سرشار او بود.
اگر او اکنون زنده بود وضعیت ایران اینگونه نبود چون وی معتقد به کار تشکیلاتی و حزبی بود و به همین علت بعد از شهادت او، حزب جمهوری دچار فروپاشی شد بطوریکه امام به سران حزب توصیه کردند فتیله حزب را پایین بکشند!
امروز که شهرداری تهران فقط سخنان او در مورد حجاب را موردتوجه قرار داده، بهنوعی استفاده ابزاری از اندیشههای این بزرگمرد تاریخ معاصر است چراکه او سخنان ارزشمندی در مورد مدیریت جامعه دارد که متأسفانه مورد بیمهری قرارگرفته است. امید است در آینده ابعاد پیدا و پنهان شخصیت بهشتی موردتوجه قرار گیرد.
دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند
شو، بار سفر بند که یاران همه رفتند
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید چه نشینی که سواران همه رفتند