ایران، سرزمین کهن و خشک که هنر مدیریت آب هزاران ساله دارد، امروز با بحران آب روبهروست که ریشه در فناوری و ساختار اجتماعی، مدیریتی و فرهنگی دارد. در نیمقرن گذشته با تغییر اقلیم، متوسط بارش کشور کاهشیافته و فشار بر آبهای زیرزمینی، خاک و اکوسیستم به نقطه هشدار رسیده است. این بحران، صرفاً حاصل کمبارشی یا تغییر اقلیم نیست؛ بلکه بازتاب تحولات عمیق در شیوهی حکمرانی، نگرش توسعه و فاصله گرفتن از دانایی بومی است. سه ریشهی بنیادی یا علت بحران آب در ایران عبارتاند از: اجتماع، مدیریت ـ سیاست و سازگاری با اقلیم.
۱.گسست اجتماعی
حدود نیمقرن پیش، مدیریت آب در ایران بر پایهی مشارکت مردمی استوار بود. روستاها، محلهها و جوامع محلی قرنها با قنات، تقسیمبندی دقیق آب و نظامهای عرفی چون «میر آب» منابع خود را بهگونهای پایدار اداره میکردند. این مدیریت اجتماعی بر تجربه، همدلی و مسئولیت جمعی تکیه داشت.
اما با گسترش ساختارهای دولتی و تمرکز مدیریت منابع، این نظامهای بومی کنار گذاشته شد. مدیریت آب از شانههای پرتجربه مردم به دوش نهادهای دولتی افتاد؛ نهادهایی که اغلب درگیر بوروکراسی و تعارض منافعاند. درنتیجه نه دولت توانست از ظرفیت عظیم دانش و همکاری مردم بهره گیرد و نه مردم خود را در مدیریت آب شریک دیدند. راه برونرفت از این چالش بازگشت به مدیریت مشارکتی است: یعنی توانمندسازی جوامع محلی، شکلگیری تشکلهای آببران و ترکیب دانش بومی با ابزارهای نوین.
۲.فشار توسعه بر دوش کشاورزی
کشاورزی بهعنوان مصرفکننده اصلی آب در مرکز توجه سیاستهای توسعهای قرارگرفته است. اما این تمرکز، گاه بدون توازن و نگاه جامع بوده است. بخش کشاورزی ایران باوجود اهمیت راهبردی در امنیت غذایی و اشتغال، همچنان باکم توجهی مواجه شده است.
علت اصلی ضعف نگاه دستگاهی است: سیاستگذاریها بیشتر کمّی بوده تا کیفی؛ یعنی افزایش سطح زیر کشت بهجای ارتقای بهرهوری. درحالیکه با اصلاح الگوی کشت، توسعه سامانههای نوین آبیاری، بازچرخانی آب و بهرهگیری از دانش اقلیمنگاری میتوان هم تولید را پایدار کرد و همفشار بر منابع را کاهش داد. کشاورزی، نه متهم بحران، بلکه بخشی از راهحل است؛ اگر اصلاح ساختار و نوآوری در خدمت پایداری قرار گیرد.
۳. سازگاری اقلیمی
سومین و شاید عمیقترین ریشه بحران آب، فاصله گرفتن از فرهنگ سازگاری با اقلیم خشک ایران است. در چند دهه اخیر با گسترش چاههای عمیق، سدسازی گسترده و انتقال آب بین حوضهای، تصور شد که میتوان بر محدودیتهای اقلیمی غلبه کرد. اما این نگاه، تعادل طبیعی و تاریخی بین انسان و اقلیم را بر هم زد.
ایرانیان هزاران سال با سه رکن سازگاری زیست میکردند:
۱.قنات، نماد بهرهبرداری خردمندانه و تدریجی از آبهای زیرزمینی؛
۲.زندگی جابهجاشونده یا کوچنشینی که اجازه میداد منابع فرصت بازسازی یابند؛
۳.الگوی مصرف کم آببر و فرهنگ قناعت که در آن ارزش آب بیش از هر کالایی بود.
اکنون زمان آن رسیده که این خرد دیرینه بادانش امروز پیوند بخورد. آیندهی پایدار درگرو بازسازی همان روح سازگاری است، نه در تکرار پروژههای پرهزینه و ناپایدار.
دانایی بومی
درمجموع باید با دانایی بومی بهسوی آینده گام برداشت. بحران آب ایران نهتنها مسئلهای فنی که آزمون تمدن است. تا زمانی که ریشههای اجتماعی، مدیریتی و فرهنگی آن درمان نشود، پروژهای پایدار نخواهد بود.
راه آینده در افزایش اعتماد میان دولت و مردم در نهادینهسازی مدیریت مشارکتی و در بازگشت به منطق زیست پذیر اقلیم ایران است؛ جایی که آب نه منبعی تمامشدنی که امانتی برای نسلها تلقی میشود.