به نظر شما می توان ایرانیان را غرب گرا نامید؟ در صورت صحیح بودن این فرض، ریشه غرب گرایی در چیست؟
تمایل مردم به غرب یک پیش فرض نه چندان صحیح است. این پیش فرض دو پهلو است و می تواند دو نتیجه گیری متفاوت بدهد.
وقتی می گوییم غرب، غرب به چه اعتباری منظور ما است؟
آیا به اعتبار چند قرن گذشته است که در آنجا دکارت از فرانسه سر بیرون آورد و دوره عقلانیت و روشنگری در غرب جریان پیدا کرد و تا امروز ادامه دارد؟ آیا ما مظاهر عقلانیت را در غرب می بینیم؟
اگر مردم ما به دلیل عقلانیت متمایل به غرب هستند، پس می توانیم بگوییم مردم متمایل به عقلانیت هستند نه متمایل به غرب و شرق. جهت جغرافیایی مطرح نیست و امر مهمتری به عنوان عقلانیت مطرح است.
ولی زمانی آن گذشته غرب به فراموشی سپرده می شود و مرزی جغرافیایی میان غرب و شرق می کشند و گفته می شود حالا افراد شرقی متمایل به غرب هستند و این غرب استعمارگر است، پس نتیجه گیری روشن خواهد بود.
به اعتبار اول یعنی با توجه به عقلانیت غرب، بله مردم ما غرب گرا هستند. ولی به اعتبار دوم نه مردم ما غرب گرا نیستند ،بلکه عقل گرا هستند. ایرانیان از دیرباز عقل گرا و تعقلی بوده اند و تمایل جامعه به غرب را باید در ویژگی جاری بودن عقلانیت در جوامع غربی جست و جو کرد.
در ماه های اخیر زنان خواستار حقوقی بودند که پیش از این زنان در جوامع غربی مطالبه گر آن بودند. اما در سطح سیاسی، کشورمان با غرب چالش هایی دارد. آیا فاصله و جهت متفاوت حرکت جامعه و حاکمیت موجب خنثی شدن تلاش جامعه مدنی یا برنامه های حاکمیتی نخواهد شد؟
با این پیش فرض که شهروندان در ایران و در این دنیای بی مرز ارتباطات، نوجو هستند و نوجویی جزو فطرت آدم ها است، این رفتار توجیه می شود.
در احادیث می خوانیم که نباید دیروز و امروز مسلمان یکسان باشد. این مفهوم به معنای توجه به تغییر است. تفاوت ها و نو شدن ها مطابق با فطرت انسان و مطابق با آموزه های دین اسلام است. نوجویی امری ذاتی و فطری است. پس نمی توان جامعه مطالبه گر را مزمت کرد. صد سال از عمر جنبش فمنیسم در غرب می گذرد. در تاریخ معاصر کشور می بینیم که این صدا به گوش ایران هم رسیده است. طبیعی است که آدم ها به عنوان انسان و بدون مطرح شدن مساله جنسیت، به دنبال عدالت و تساوی حقوق باشند. این رفتار نوجویی است و رفتاری طبیعی محسوب می شود و غیراخلاقی و لازم به نکوهش نیست. وقتی با عینک سنت گرایانه و قوم گرایانه به مساله نگاه می شود ممکن است با نوجویی مقابله شود. متاسفانه در تاریخ این تقابل ها در مراحلی به خشونت کشیده شده است. تغییر و نوجویی راه خود را پیدا کرده و از سد ها و مرزها گذشته است.
اگر عقلانیت را محور بحث قرار بدهیم این عقلانیت است که به داد بشر می رسد. عقلانیت چه در داخل مرزها با تعامل نظام سیاسی با شهروندانش و چه در خارج از مرزها و در تعاملی که نظام سیاسی با نظام جهانی دارد، خود را نشان می دهد و معنا دار خواهد بود.
اگر کشور بتواند با نظام جهانی به تعاملی معنادار، عقلانی و پویا و نوین برسید در داخل نیز چنین تعاملی نخواهید داشت.
اینکه حاکمیت تلاش جامعه مدنی را خنثی کند یا جانعه مدنی تصمیمات حاکمیت را با مشکل روبرو کند، این ها به رفتار قدرت و به چهارچوب رفتار سیاسی و تصمیم سازی های سیاسی بر می گردد. اگر پشت تصمیم تعصب وجود داشته باشد، روابط در داخل و خارج محدود و تحدید می شود.
قبل از انقلاب در ایران نوعی همسویی بین سیاست داخلی و خارجی وجود داشت. از جنگ ایران و عراق تا امروز و در موضوع برجام و مذاکره با آمریکا، سیاست داخلی و خارجی دو روی یک سکه و گاه معارض هم بودند.
تعصبات کور در مورد سیاست خارجی به داخل کشور منتقل می شود و در مواجهه با شهروندان اعمال می شود. سیاست داخلی و خارجی مکمل هم هستند و در رابطه رفت و برگشتی با هم قرار دارند و یکی بر دیگری اثر می گذارد. این زنجیره امروز کامل شده و نتیجه قابل مشاهده است. می بینیم که ایران با نظام جهانی و با خود دچار مشکل شده است.
به نظر شما نسبت غرب با دین چیست آیا همسویی با غرب باعث آسیب دیدن اعتقادات دینی در جوامع شرقی خواهد شد یا خیر؟
دین در غرب جایگاه خود قرار دارد و تضادی وجود ندارد. ولی در غرب تفکیک حوزه ها صورت می گیرد و هر کسی تخصصی دارد و تخصص ها در حیطه خود حرف می زنند. حوزه های مختلف با هم دیالوگ دارند و دین منزوی نشده است. در ایران اصراری وجود دارد که تصویر گذشته گرا از مذهب با حوزه عمومی پیوند بخورد. این موضوع موجب سوء کارکرد در جامعه شده است.
انگار امری کمتر عقلانی در مقابل امری عقلانی قد علم کرده و هماوردی می کند.
اگر عقل را از زندگی بشر برداریم، انسان و حیوان تفاوتی با هم نخواهند داشت.
اعتراضات در داخل کشور بر روابط بین ایران و غرب تاثیر گذاشته و امروز شاهد لحن تند و سرد غرب در قبال ایران هستیم. چطور می توان مطالبه گر بود و در عین حال نظم سیاسی را بر هم نزد؟
مطمئن باشید بخش عمده ای از این مطالبه گری ها ریشه در اقتصاد دارد. اگر مشکلی وجود دارد اقتصادی است و راه حل هم اقتصادی است.
اگر دانشجو امروز در دانشگاه فریاد می زند و به کلاس نمی رود، باید ببینیم در پشت صحنه ذهن دانشجو چه می گذرد؟!
دانشجو می بیند نیمی از تحصیلکردگان کشور بیکار هستند و درصدی که مشغول به کار هستند در حوزه تخصص خود فعالیت نمی کنند. سرکار بودن به معنی سرگرم شدن در شغلی است که برای فرد ناخوشآیند است و اجباری وجود دارد و ارتباطی بین شغل فرد و تخصص و علاقمندی هایش وجود ندارد و درآمد حداقلی است. این وضعیت برای یک جوان مثل مرگ تدریجی است.
دانشجو دانشگاهش را تحت نظارت می بیند. اساتید از فیلتر گزینشی رد شده اند و عده ای از آن ها کم سواد هستند. تکلیف تخصص و آینده اش هم مشخص است و امیدی به آینده وجود ندارد. این دانشجو دو راه پیش رو دارد. یا باید فرار کند یا قرار را ترجیح بدهد.
می بینیم شش تا هفت میلیون نفر از کشور رفته اند درحالیکه در خارج از کشور مقابل پای آن ها فرش قرمز پهن نشده است. عده ای خود را به امواج دریا سپرده اند تا شاید زنده بمانند. برخی می دانند در آن سو هم مشکلات عدیده در انتظارشان است، ولی معنی فرار همین است.
جوان باید به چه دلخوش کند؟ به استادش؟ به مدرکش؟ یا به آینده شغلی اش؟ اگر اعتماد به این موارد وجود داشت و حداقل درآمدی در مسیر رشته تخصصی اش تضمین شده بود و امنیت مالی و شغلی وجود داشت که یقینا شاهد فریاد ها نبودیم و دامنه اعتراضات کمتر و مدت اعتراض نیز محدودتر می شد.
زن زندگی آزادی، فقط زن نیست و مرد زندگی آزادی هم مطرح است. موضوع مطالبه، مقوله زندگی است. پیش گام بودن زن ها به این دلیل است که بیشتر احساس فشار کرده اند. یعنی موضوع فرهنگی در اعتراض زنان با موضوع اقتصادی و اجتماعی توام شده است.
در اعتراضات اخیر در مردها امر فرهنگی کم رنگ تر است و امر اقتصادی و اجتماعی پر رنگ تر است. ولی بحث زندگی، زن و مرد نمی شناسد. زندگی مقدم بر آزادی است. در شعار زن زندگی آزادی نیز می بینید که مطالبه آزادی بعد از مطالبه زندگی قرار دارد. یعنی اگر افراد معیشتی می داشتند آزادی را تحت الشعاع قرار می داد و مساله با به فریاد و خروش تبدیل نمی شد.