میلان کوندرا، نویسنده سرشناس اهل چک پیشازاین عنوان کرده بود که سروانتس با نوشتن کتاب «دون کیشوت» پردههای رمان را درید، اما بهزعم هارولد بلوم، استاد دانشگاه یل نیویورک، سروانتس در ادبیات اسپانیا، گوته در ادبیات آلمان، شکسپیر در ادبیات انگلستان، دانته در ادبیات ایتالیا، نمایانگر شکوه یک فرهنگ هستند. نکته قابلتوجه اینکه در ادبیات فرانسه تنها یک شخص نمیتواند نمایانگر این شکوه باشد، بلکه ادبیات فرانسه تمرین دستهجمعی شارل بودلر، فرانسوا رابله، مولیر ژان راسین، ویکتور هوگو، استاندال، فلوبر، پروست و بالزاک برای نمایان کردن شکوه فرانسه است. بلوم معتقد است سروانتس شاهکاری در هزاره گذشته محسوب میشود و او از جهاتی سروانتس و شکسپیر را هم قامت یکدیگر میداند و آنها را اینگونه توصیف میکند: «وقتی شکسپیر میخوانیم این آموزه را فرامیگیریم که چگونه با خودمان صحبت کنیم، اما سروانتس به ما میآموزد که چگونه با یکدیگر صحبت کنیم.» شخصیتهایی نظیر هملت و جان فالستاف در آثار شکسپیر بهصورت خودسرانه عمل میکنند و کمتر سخن شنوی دارند، اما دون کیشوت و سانچو پانزا که هر دو از شخصیتهای آثار سروانتس هستند نهتنها از یکدیگر حرفشنوی دارند، بلکه سعی میکنند در کنار یکدیگر به بلوغ برسند و رابطهای سازنده و متقابل با یکدیگر دارند. حال انتخاب دون کیشوت یا هملت بر عهده مخاطب است. سروانتس با بهکارگیری خرد از دن کیشوت یک شوالیه قهرمان میسازد. آنچه در دن کیشوت خودنمایی میکند این است که تکلیف دن و سانچو پانزا با خودشان و محیط پیرامونشان روشن است و آنها میدانند که به دنبال چه هستند و غایتشان چیست. از نگاهی دیگر به تعبیر هاوارد مانکینگ گویی ادبیات مدرن نقش تاریخی مؤلف در متن را از بین برده است. بهزعم او امروزه بیشتر ادیبان تحت تأثیر فرمالیسم انتقادی غرب قرار دارند و ارتباط میان متن و مؤلف ارتباط نابجایی است و یا در ساختارگرایی ارتباط میان فرهنگ حاکم در متن با نویسنده قطعشده است و حتی در پساساختارگرایی هم ارتباط نابجایی میان متن و مؤلف برقرار است. کلیتی که مانکینگ به دنبال بیان آن است اشاره به مرگ مؤلف دارد، اما کسی نظیر رولان بارت به مرگ قطعی مؤلف باور ندارد. بهزعم بارت هنوز هم مؤلف نفس میکشد و اینکه با بهکارگیری مرگ مؤلف بخواهیم همهچیز را خاتمه دهیم گزارهای ناقص نیست؛ اما میشل فوکو بهنوعی تابع متن است و حتی بهزعم مانکینگ صحبت از وجود یا عدم وجود مؤلف در یک گفتمان جدی علمی کاری بیهوده است. مانکینگ معتقد است سروانتس مؤلفی است که بهپاس دانش او در نویسندگی باید به او نزدیکتر شد و ازاینرو ساختار لایههای روایی در آثار او را بازشناسانی کرد. او سروانتس را انسان باهوشی برمیشمارد که با بهکارگیری نوعی گفتمان خرابکارانه یا بهزعم عدهای توطئهگرانه سعی میکند تا روابط موجود میان صداهای آثارش را به رخ همگان بکشد، اما این امر تنها برای مخاطب قابلدرک است، چراکه سروانتس خود در متن غایب است. مانکینگ تمام تلاش خود را به کار بست تا در مقاله خود تحت عنوان سروانتس راوی دن کیشوت به تجزیهوتحلیل این موضوع بپردازد.