هاشمیان باور داشت که حضور همزمان اورونوف و بیفوما، سطح فشار از جلو را پایین میآورد و تیم را کمتحرک میکند. نگاه او بر اساس نظم دفاع از جلو و ساختار کلاسیک پرس بود، ساختاری که در ذهن او، فقط با دوندگی بیوقفه و حضور بازیکنان پرتلاش حفظ میشد. اما شاید فوتبال فقط سطرهای تئوری نیست. فوتبال لحظههایی است که مربی تصمیم میگیرد از دل بحران، راه تازه بیرون بکشد.
اوسمار همان لحظه را پیدا کرد. او به جای حذف بازیکنان، نقشها را عوض کرد. به جای آنکه از بیفوما فقط انتظار سرعت و دویدن در کنارهها داشته باشد، او را وارد مرکز کرد. تبدیلش کرد به نقطه شروع حمله. به محور که حرکت خط حمله را هدایت کند و در همان لحظه، تیم را نزدیک به دروازه حریف نگه دارد. این کار نه جادو بود و نه انقلاب. فقط شناخت درست تواناییها و اعتماد.
در روزهایی که پرسپولیس زیر نظر هاشمیان سخت گل میزد، موقعیت کم میساخت و از بالا تا پایین زمین، شکل تیمی خسته داشت، ناگهان همان تیم در یک مسابقه سه گل زد. نه تنها گل زد، بلکه فوتبال بازی کرد. توپ را با ریتم، با جریان و با آرامش جلو برد. چیزی که هوادار مدتها دنبالش بود: تیمی که نه فقط ببرد، بلکه قانع کند. نقش بیفوما در این بازگشت تعیینکننده بود. بیفوما همیشه بازیکن سرعت و حرکت در عرض بوده. مربیان قبلی از او انتظار داشتند که پشت دفاع بگریزد و با یک دویدن ساده جریان بازی را عوض کند. اما اوسمار فهمید که بیفوما توانایی لمس توپ، نگه داشتن جریان حمله و ساخت ارتباط بین خطها را هم دارد. به او مسئولیت داد. مسئولیت یعنی قدرت. نتیجه همان بود که در زمین دیده شد. بازیکنی که پیش از این یک قطعه ساده بود، حالا تبدیل به فرمانده شد.
در مورد اورونوف، موضوع فرق دارد. فشار بدنی و کاهش روحیه او کاملا واضح است. این بازیکن هنوز فاصله دارد تا بتواند همان تاثیرگذاری که سابق از خود نشان داد را در مسابقه ارائه دهد. اما مربی که شجاع باشد، فرصت ایجاد میکند. اوسمار اگر زمان پیدا کند و این بازیکن هم مصدوم نشود، این فاصله را کم خواهد کرد. اورونوف ارزش دارد و این ارزش در یک ساختار تهاجمی، بهتر دیده میشود. نه در ساختار ترسمحور.