الهه شمس: در زمانهای که گفتمانهای غالب علمی و فرهنگی، جهان را به مثابه ماشینی بیهدف و انسان را محصول فرایندهای کور مادی معرفی میکنند، فلسفه چگونه میتواند از امر مقدس، معنا و جایگاه منحصربهفرد انسان دفاع کند؟ این پرسش، شالوده کتاب «روح جهان» (The Soul of the World)، اثر فیلسوف فقید بریتانیایی، راجر اسکروتن را میسازد. این کتاب که ترجمه فارسی آن به قلم میترا سرحدی اخیراً (۱۴۰۴) از سوی انتشارات طرح نو به بازار عرضه شده، تلاشی است جسورانه برای بازپسگیری قلمروهای از دست رفته روح در برابر سلطه مادهگرایی و علمزدگی. اسکروتن در این اثر، که میتوان آن را عصاره دغدغههای دیرینهه فلسفی او دانست، استدلال میکند که بیاعتنایی به «روح جهان» نه تنها عالم را از معنا تهی میکند، بلکه اساسیترین ستونهای تجربه انسانی، یعنی آزادی، مسئولیت و روابط بینافردی را نیز در هم میشکند. اسکروتن بر این باور است که فرهنگ مدرن، بهویژه در شکل بیخدایانه و علمزدهاش، تلاشی نظاممند برای فرار از این مواجهه و تخریب زیستجهان است. انگیزه اصلی این گریز، فرار از «چشم داور» است. مواجهه با یک «تو»، چه در قالب یک انسان دیگر و چه در هیئت امر مقدس یا خداوند، ما را در جایگاه پاسخگویی قرار میدهد. این نگاه، ما را به مسئولیت اعمالمان فرامیخواند و آزادی ما را با تعهد گره میزند. فرهنگ بیخدایی، با انکار وجود هرگونه نگاه متعالی و فروکاستن انسان به یک ارگانیسم پیچیده، سعی در محو کردن این چشم داور دارد. این فرایند با «بیچهره کردن» جهان صورت میگیرد. هنر مدرنیستی که چهره را مخدوش میکند، معماریای که فاقد روح و حس مکان است، و فرهنگ مصرفگرایی که همهچیز را به کالایی قابل استفاده و دور انداختنی تقلیل میدهد، همگی در خدمت این پروژه قرار دارند. نتیجه، جهانی است که در آن «بیحرمتی» به یک عادت بدل شده و انسانها از تجربه امر مقدس (the sacred) و متعالی (the transcendental) محروم ماندهاند.