سمیه دهقانزاده: ساختمان با همه شکوهش ترکهایی دارد که به صورت دیوارها چنگ انداخته، قسمتی از سقف طبقه بالا هم نم گرفته اما اتاق مرحوم محجوب، هنوز همانطور است که بود؛ عصای چوبیاش روی چوب لباسی و دسته کلیدی آویخته بر آن.
انتشار «حسنک کجایی»
و تخته شدن در انتشارات
ازسال ۱۳۴۹ که مرحوم محمد پرنیان «حسنک کجایی» را سرود و شرکت سهامی انتشار آن را چاپ کرد و رسید به دست جماعت کتابخوان، نقل حسنک، رفت به خانه خیلی از ایرانیها. حسنک را آزادیخواه و باد سیاه و گرگها را حکومت طاغوت تفسیر کردند. ساواک هم انگاری بو کشیده بود که حکایت حسنک، فقط یک شعر کودکانه نیست؛ احتمالا از صدر تا ذیل کمیته مشترک ضد خرابکاری دلشان میخواست درِ انتشاراتی را گل بگیرند و از هستی ساقطش کنند. زورشان که به وزارتخانه نمیرسید، اما هم محمد پرنیان را به بند کشیدند، هم آمدند و سر انتشارات هوار شدند.
محمدکاظم رضایی، اولین کارمند رسمی شرکت سهامی انتشار که حالا موی سپید کرده و بازرس شرکت است، با حوصله و هیجان توامان تعریف میکند:
- قبلا شرکت سهامی انتشار در خیابان سپهسالار بود، طبقه سوم یک ساختمان ۳۰۰ متری. از ساواک اومدن همه را سوال و جواب کردن. با عتاب میپرسیدن: «شاهنشاه دزده، شاه نفت ایران رو به تاراج میبره؟» میگفتیم: «این کتاب مجوز داره؛ برای بچهها نوشته شده...
گوششان بدهکار نبود... آخر سر، همه چیز رو بهم ریختن و شرکت رو منحل کردن و رفتند پیکارشان. البته این اولین بارشون نبود؛ دفعه اول. یک روز صبح زود که از پلههای انتشارات بالا میرفتم تا برسم به دفترمان.
کسی از پشت سرم صدام زد: آقای رضایی
برگشتم...
مرد جوان که مطمئن شد همونی هستم که دنبالش میگرده، بعد از سیلی با خشونت تا جلوی در دفتر منو کشوند. فریاد می کشید: اعلامیهها کجا است؟ اعلامیهها رو بده. شَستم خبردار شد؛ حتما شب قبل سیدمحمدمهدی جعفری، دبیر انجمنهای اسلامی که دفتر شرکت، اتاق داشت رو گرفتن و حالا در به در اومدند پی اعلامیهها... ترسیده بودم؛ نه از کُتَک، از جو حاکم...
خلاصه برای ماموران معلوم شد، کار نشر میکنیم و فقط به انجمنهای اسلامی اتاقی دادیم برای کار. عاقبت کار شد، دو هفته بازداشت و تخته کردن در شرکت! آب هم از آب تکان نخورد. بعد از پیروزی انقلاب، ساختمان شرکت سهامی انتشار میان فروشگاههای لباس دامادی و کارت عروسی و ساختمانهای ریز و درشت، در خیابان جمهوری شرقی، نبش خیابان ملت، استوار ایستاده؛ یگانه جلوه فرهنگی محله بهارستان که باید دید. از در کتابفروشی شرکت سهامی انتشار که وارد شوید، کتابها که بیشتر در باب حقوق، تاریخ و ادبیات داستانیاند، در قفسهها ردیف شدهاند و هر اهل کتابی را به ذوق میآورد؛ بَهجَت دیدن کتاب در این کتابفروشی با خوشرویی اصغر قاسمی، مسئول فروش، تجربه به یاد ماندنی خواهد شد.
خرده روایتهایی
از شرکت سهامی انتشار
بنا، قدمتش به سال 1310 میرسه؛ «رمضان اُف» تاجر نفت اهل قفقاز، بعد از انقلاب از دست لنین فرار کرد و اومد ایران و این قطعه زمین رو خرید؛ میخواست بنایی دو طبقه بسازه اما اون فقط مجوز ساخت برای یک طبقه صادر میشد؛ این تاجر هم دیوارهایی با قُطر 80 سانتی با سقفی بسیار بلند. اینجا روزگاری کافهرستوران ارتشیها و درجهدارها بوده. چند صباحی اداره تریاک، چند وقتی پایگاه احزاب، مدتی هم دبیرستان پسرونه و آخر هم سرنوشتش به شرکت سهامی انتشارات گره خورد... امیر راسخینژاد، مدیرعامل جوان و پُرحوصله شرکت با اشاره به بالکن چسبیده به پنجرههای شمالی ادامه میدهد؛ - به دکتر مصدق، پیشنهاد تشکیل حزب جبهه ملی رو میدن، دکتر هم بنای کار را همینجا شروع میکنه، چند باری در بالکن سخنرانی میکنن. یکی از روزها در حین سخنرانی، حالش بد میشه، برای استراحت به اتاق پشتی میره. اتاق با همان حال و هوا نگه داشتهاند، اما انگار تنها چیزی نیست که حال و هوای قدیمی دارد؛ ساختمان با همه شکوهش ترکهایی دارد که به صورت دیوارها چنگ انداخته، قسمتی از سقف طبقه بالا هم نم گرفته و اوضاع بالکن تاریخی و سالن مجمع نیز، آنقدرها تعریفی نیست. تصاویر مهدی بازرگان، یدالله سحابی، احمدآرام، آیتالله طالقانی، آیتالله مطهری و کاظم یزدی همگی قاب دیوار شدهاند و عنوان موسس پایین عکس تک تکشان مُهر. انگار ایستادهاند و دارند روزگاری که بر انتشاراتی ۶۲ ساله میگذرد را میبینند.
برگرفته از: ایبنا