از هر فصلی که عبور میکنیم قدری از تاثیرهای فصل قبل را با خود داریم تا موقع مواجهه با فصل جدید، کوله باری از تجربه و حس و وضعیت بدنی را ترک کنیم و در فصل جدید استقرار بیابیم. پاییز از نیمه خودش گذشته و تا چشم به هم بزنیم فصل دل انگیز و به اصطلاح بهار عرفا رو به پایان است. دوستی میگفت مدتهاست که غرق در اخبار جنگ و نفاق انسانها هستم، دود و دم خیابانها ریهمان را پر کرده و از پاییز فقط در حد یکی دو بیت شعر که در گوشیهای موبایل دست به دست میشود خبر دارم. دوستم میگفت که از پاییز خبر ندارد! به خودم که آمدم دیدم من هم از پاییز خبر ندارم. همواره هر سه فصل دیگر را به امید آمدن پاییز تاب میآوردم، اما امسال فضای فکر و فرکانس روحم طوری نبود که در ضیافت رنگهای این فصل ذهنم را رنگی کنم. روی برگهای پاییز امسال قدم نزدم و شعری درخور نخواندم. اگر لحظهای به خودم بیایم ادامه پاییز را در مشت میگیرم. یک برگ زرد را از زمین برمی دارم. خودم را توی آن زردی میبینم که به سمت زمستانی سرد دعوتم میکند، به امید بهار و تابستانی دیگر و فصلهایی که از سر انسان میگذرند.این گونه تمام جنگها در ذهنم تمام میشود. صلحی به رنگ طبیعت در دلم جاگیر میشود و از هیاهوی جهان فارغ میشوم.