*خاورمیانه و نفت، که دههها در قلب محاسبات راهبردی واشنگتن قرار داشتند، اکنون جایگاه متفاوتی یافتهاند: نه تعیینکننده؛ تأثیرگذار، نه مرکزی. در طول نیمه دوم قرن بیستم، خاورمیانه برای آمریکا مترادف با امنیت انرژی بود. تضمین دسترسی پایدار به نفت، جلوگیری از نفوذ شوروی سابق، و کنترل مسیرهای حیاتی انتقال انرژی، توجیهکننده حضور مستقیم نظامی، مداخلات سیاسی و تحمل هزینه سنگین انسانی و مالی بودند. اما این الگو بهتدریج کارایی خود را از دست داد.
*انقلاب لفت شیل، افزایش تولید داخلی، و تبدیل آمریکا به یکی از بزرگترین تولیدکنندگان و صادرکنندگان نفت و گاز جهان، وابستگی ساختاری واشنگتن به نفت خاورمیانه را کاهش داد. درنتیجه، نفت از یک «مسئله حیاتی امنیت ملی» به یک «متغیر مهم اما قابل مدیریت» تبدیل شد. این تحول اقتصادی، زمینهساز بازنگری راهبردی شد که اکنون در اسناد رسمی آمریکا بهوضوح دیده میشود.
*سند امنیت ملی 2025، تمرکز اصلی سیاست خارجی آمریکا به رقابت قدرتهای بزرگ، بهویژه چین، منتقلشده است. هند-پاسیفیک، فناوریهای پیشرفته، زنجیرههای تأمین حساس، وبرتری نظامی- دیجیتال، در اولویت بالاتری نسبت به خاورمیانه قرارگرفتهاند. در چنین چارچوبی، آمریکا دیگر مایل نیست منابع و انرژی خود را صرف مدیریت مستقیم بحرانهای مزمن خاورمیانه کند، مگر آنکه این بحرانها مستقیماً منافع حیاتیاش را تهدید کنند.
*کاهش اولویت به معنای عقبنشینی نیست. راهبرد جدید آمریکا را میتوان «کاهش حضور مستقیم و افزایش مدیریت غیرمستقیم» توصیف کرد. واشنگتن تلاش دارد تا حد امکان از ورود مستقیم به منازعات منطقهای پرهیز کند و هزینههای سیاسی و نظامی را به شرکای منطقهای منتقل نماید.
*تجربه عراق و افغانستان، که به جنگهای فرسایشی با دستاوردهای محدود انجامید، نقش مهمی در شکلگیری این رویکرد داشته است. افکار عمومی آمریکا دیگر تحمل جنگهای بیپایان را ندارد و نخبگان سیاسی نیز به این جمعبندی رسیدهاند که مداخله مستقیم اغلب بیش از آنکه مشکلگشا باشد، بحرانآفرین است. در این چارچوب، نقش اسرائیل و کشورهای عربی اهمیت تازهای پیدا میکند.
*آمریکا تصمیمگیری میدانی و بخش مهمی از بار امنیتی منطقه را به دیگر بازیگران واگذار میکند. این به معنای رها کردن کنترل نیست، بلکه نوعی «واگذاری مشروط» است: تا زمانی که تصمیمها و اقدامات این شرکا در راستای منافع کلان آمریکا باشد، واشنگتن از آنها حمایت، دیپلماتیک، اطلاعاتی، اقتصادی و در صورت لزوم نظامی میکند. آمریکا دیگر کمتر در خط مقدم میجنگد، اما پشتصحنه، جهتگیریها را تعیین میکند.
*اهمیت کشورهای عربی ماهیتی متفاوت یافته است. برخلاف گذشته، نقش آنها برای آمریکا دیگر صرفاً نفت نیست؛ چراکه واشنگتن نهتنها به نفت این کشورها وابسته نیست، بلکه در بسیاری موارد رقیب کشورهای عربی در بازار جهانی انرژی محسوب میشود. آنچه امروز کشورهای عربی را برای آمریکا مهم نگه میدارد، ترکیبی از سرمایه، بازار و امنیت است.
*صندوقهای ثروت ملی، پروژههای عظیم سرمایهگذاری، و توان تزریق سرمایه به اقتصاد غرب، این کشورها را به شرکای اقتصادی جذاب تبدیل کردهاند. همزمان، کشورهای عربی از بزرگترین خریداران تسلیحات آمریکایی هستند؛ فروشهایی که هم منافع اقتصادی داخلی آمریکا را تأمین میکند و هموابستگی راهبردی این کشورها به واشنگتن را تثبیت میکند.
*رابطه آمریکا با خاورمیانه از یک رابطه «نفرتمحور و مداخلهگر» به یک رابطه «اقتصادی- امنیتی و مدیریتشده از راه دور» تغییریافته است. آمریکا نه قصد ترک کامل منطقه را دارد و نه تمایل دارد مانند گذشته، مسئولیت مستقیم ثبات و امنیت آن را بر عهده بگیرد. این رویکرد جدید نوعی تعادل میان کاهش هزینهها و حفظ نفوذ است؛ تعادلی که به واشنگتن اجازه میدهد تمرکز اصلی خود را بر چالشهای بزرگتر جهانی بگذارد، بدون آنکه خاورمیانه را بهکلی به حال خود رها کند.
نتیجهگیری
جمعبندی، سند امنیت ملی 2025 آمریکا را میتوان سند پایان «خاورمیانه محوری» دانست، نه سند پایان «اهمیت خاورمیانه». نفت دیگر ستون اصلی برای آمریکا در خاورمیانه نیست، اما سرمایه، بازار، فروش سلاح و مدیریت امنیت منطقهای همچنان خاورمیانه را در محاسبات واشنگتن زنده نگه میدارند.