آیدین باقری- جامعهشناس و مستندساز
نمایشگاهِ اخیر سینا برومندی را میتوان در راستای پروژهاش بازخوانی کرد. با این تفاوت که این بار تکنیک به کار گرفتهشده دوشادوش مفهوم مورد نظر هنرمند حرکت میکند. ترکیب عکاسی پین هول و نوردهی دوگانه و فرایندِ مکانیکی در عکاسی آنالوگ دیگر صرفا بازیگوشی یا شیطنتهای هنرمندانه نیست. همانطور که هنرمند هم در بیانیه خود اشاره میکند:«هر سه روایت او در فضای شهری تولید شدهاند و تلاشی هستند در جهتِ ثبت لحظاتی از زیستِ جامعه». فیگورها میتوانند ما باشیم یا حتی سایهها! مجسمهها و عناصر شهری را هم که هنرمند به آن اشاره میکند دیدهایم یا از کنارشان به دفعات عبور کردهایم. پرسش اینجاست که چرا عکسهای سینا برومندی تداعی یا حامل وهم آلودی و کابوسوار بودن آنچه شده است که در برابرِ دیدگانِ ما در زندگی روزمره به نظر شفاف و واضح است؟
انباشتِ تصویری او ذیل وجه تکنیکیاش خاطر نشان میکند چگونه ما و تمامِ اطرافیانمان از این انباشتِ مضاعفِ روزمره لبریز شدهایم که غایتاش معطوف به بهبود کیفیت زیستن نیست یا حتی کاستن از این وزنِ سنگینِ سنگی که سیزیفوار آن را به دوش میکشیم، شاید این فراتر از توان بودن مصائب به دوشمان است که سبب شده تا به آرامی مسیر «نابودی» را صعود کنیم یا در خلوت خودمان سیاههای از هستها را لیست کنیم که میدانیم از درون تهی شده و به تصویر فروکاسته شده است. همه چیز موقوف به وضعیتی موقت و گذرا است که نمیتوان در چنین مداری به آینده نزدیک و دور اندیشید یا حتی دلخوش به این مهم بود که چیزها یا فضاهایی که به آن دلبسته هستیم نابود یا تهی نمیشود.
تلاقی وضعیتی که در آن به سر میبریم به میانجی مفهوم نابودگی سینا برومندی با تکنیکاش این چنین سازگار میشود و گمان میکنم موفق بوده است. تصور میکنم میشود پا را فراتر گذاشت و این طور گفت که ما خواسته یا ناخواسته «مقیمانِ نابودی» شدهایم یا نقشِ «تماشاچی» بودن را پذیرفته ایم. نابودی یا حسِ نابود شدگی را میبایست آنجایی جستوجو کرد که دیگر هیچ چیز رویه طبیعی و آشنایِ خود را طی نمیکند حتی زوال. آنجایی که دیگر نمیتوان به بازنمودهها برای پی بردن به حقیقت اکتفا کرد و راهِ دیگری برای گریز از بن بست یافت. در این لحظه ناگزیر خواهیم بود تا در مواجهه با وضعیت و به لطفِ تخیلِ هنوز نیم سوز نشده،نمودهای دیگری را ساخته و پرداخته کنیم تا تلنگری برای متوقف شدن خواب گردیهایمان باشد. مقیم ِنابودی بودن لزوما به این معنا نیست که مرگ را به آغوش کشیدهایم یا در بطنِ سیاهی فرو رفتهایم و وحشت زده خاکستر نشین شدهایم، چنان که لسان الغیب میگوید:
از هر طرف که رفتم،جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان،وین راهِ بینهایت
می بایست مسیری بی واسطه یافت برای مواجه شدن،چنانِ همین عکسها که صریح و رُک و بدون تعارفات است از آنچه هستیم و موقعیتی که در آن به سر میبریم و در عین حال به هنری قَسی نیازمندیم تا مستمر ما را یادآورِ کند که چگونه میتوانیم عاملیت خود را از نو به دست بگیریم، هنر قسی به معنای هنر جنگ طلب یا خشونت و ... نیست، بلکه ما را به عنوان ِ مخاطب فرا میخواند برای اندیشیدن به خودمان و مناسباتی که در آن زندگی میکنیم. هنرِ قسی مسئله و چگونگی ساخته پرداخته کردنِ مسئله را فارغ از مراوداتِ بازارِ هنر به ما خاطرنشان میکند و نمایشگاهِ «نابودگی مقیمِ» سینا برموندی از این قِسم است. چنانِ تمامِ نمایشگاههای برپا شده میتوان ایراداتی را به آن وارد کرد یا کم و کاستیهایی را هم خاطر نشان کرد اما همان طور که اشاره کردم جنسِ مسئلهمندیاش در همنشینی با تکنیکی که انتخاب کرده قابل تأمل است.