چشمهایمان بیش از آنچه تصور میکنیم، برای ما مفید هستند. حجم چیزهایی که به ما نشان میدهند، بهحدی است که نمیتوانیم همۀ آنها را دریافت کنیم. بنابراین، ما در واقع از دیدن بخش عظیمی از جهان محروم میمانیم و فقط سعی میکنیم که در همه چیز تا حد ممکن بهگونهای سریع و گذرا نظر افکنیم.» جیمز اِلکینز خط اولِ «در باب مشاهده» را اینگونه آغاز کرد. در امتداد همین بیکرانگیِ حجمی و محدودیتِ چشمی است که به عکس و عکاس نیاز داریم.
مرگ. چه سوژهای ترسناکتر، ملموستر، ازلی- ابدیتر، و همواره حی و حاضرتر از مرگ؟!؛ مرگ از جمله امور هرروزهای است که نیاز به مکث دارد، و عکس، این فرصت درنگ را در اختیار ما قرار میدهد. مرگ دوستداشتنی نیست؛ زشت است؛ دردآور است و تلخ، ولی قطعی است. انسان همواره تلاش کرده از طریق رشد علم و فناوری و ارتقای دانش پزشکی، حیات خویش را استمرار بخشد. در امتدادِ همین استمرار، از «مرگ» متنفر است و بیزار، و مدام سعی در فرار از دست آن دارد. سِیر جغرافیای تاریخی نیز همین فرار را نشانمان میدهد. موازی با رشد جمعیت و پیشرفتهشدن جوامع، قبرستانها روزبهروز از فضاهای شهری و در دسترس دور میشوند؛ گویی مردگان باید به همان جهان زیرزمینیِ خود بازگردند تا زیاد جلوی چشم زندگان نباشند. حتی دگردیسی و استحالۀ نام «قبرستان» به «آرامستان» نیز در امتداد همان تلاشها برای گرفتنِ تلخی و زشتیِ مرگ است. عکاسی اما، این حذفشدنِ سوژههای غیرزنده را احضار میکند.
آیدین باقری، در پروژۀ تازۀ خود، سراغ «گورستان» رفته، بدون لفاظی بر سر «آرامستان». چهار گورستانِ انتخابی بدین شرح است: ابن بابویه، امامزاده عبدالله، تخت فولاد، و امامیه. گورستان ابنبابویه، شاید مشهورترین گورستان ایران باشد، که در شهرری قرار دارد. از حسین فاطمی و تختی گرفته، تا رجبعلی خیاط و میرزادۀ عشقی و نسیم شمال آنجا آرمیدهاند. گویی تکثر عقیده و مرامهای سیاسی فقط در جهان زندگان معنا دارد، و مرگ همه را «یکسان» میکند. امامزاده عبدالله، دومین مکانسوژۀ باقری نیز، در شهرری قرار دارد؛ گورستانی که قدمتش به صفویه باز میگردد. امامزاده عبدالله به گورهای خانوادگی و خاندانیاش معروف است. آنجا نیز مردگان شهیری را در دل خود پنهان ساخته: از تقی اِرانی گرفته تا مهدی بامداد و شیخ خزعل و علی دشتی و یدالله سحابی، و توران میرهادی و پوران شریعترضوی، همگی بدون اختلاف سیاسی و تفکیک جنسی- جنسیتی یکدست شدهاند. گورستان امامیه، گورستانی در شهر تبریز، در جنوبیترین محلۀ لیلاوای، که صمد بهرنگی، خالق «ماهی سیاه کوچولو» و «دوست خوب بچهها» را مدفون دارد. تخت فولادِ اصفهان نیز، از میرفندرسکی تا شهناز را پذیرا شده و همگرایی مشاهیر- بینامها را در حصار مُردگی نشان میدهد.
در تصاویرِ چیدمان «بازآرایی گورستان»، از قبر شهید تا صمد، و از گور تختی تا گورهای بینام و نشانی که حتی سنگشان نیز تَرکخورده و مخدوش است، قابل رؤیت است. گویی محذوفان، موقع مرگ نیز باید محذوف بمانند، که رنگِ پریدۀ سنگِ گورِشان خبر میدهد از سِرِ همین حرف.
گورستان محل دیدوبازدید غریبهها نیز هست. فارغ از تصاویری که آیدین باقری از سنگ قبرها و فضای بیرونی گورستانها گرفته، پرسهزنان و بازدیدکنندگانی را نیز میبینیم، که چشم در چشم دوربین، همین آشنایی و فاصلهزداییِ گورستان را نشان میدهند.
فارغ از آنچه که در ابتدای یاداشت از حیث نزدیکی مردگان در عین واگراییهای سیاسی و عقیدتی عارض شدم، واقفم که حتی موقع مرگ نیز «در یک قایق ننشستیم»، که شاهدمثال آن را به عینیت تمام و عریانترین نوعِ نگاهِ دوربینی، از لنز باقری میبینیم؛ آنجا که گورهایی از حیث بینامی، کمرنگ شدهاند و پریدهحال، که گویی ترمیم نیز دردی را ازشان دوا نمیکند، و شاید تعویض آخرین راهحل برای نجات از «مردگیِ مردگان» باشد.
در امتدادِ همان ترس از مرگ و حس ناخوشایندی که مرگ به ما میدهد و ابتدای یادداشت متذکر شدم، برای احضار مجدد سوژه نیاز به عکس داریم و عکاسی که ثبت کند و ضبط. امروزه که «نگاهها» همگی به «تماشای پیدرپی» (bingewatching) تبدیل شدهاند، و چشمها بدون محدودیت زمانی فقط محیط بصری را «مصرف» میکنند، نیاز داریم به «نگاه خیره» (gaze) بازگردیم، تا سوژهها مجددا احیا گردند و از امحای نهایی نجات پیدا کنند؛ و ضرورتِ احیای چه سوژهای بالاتر از «سوژۀ مُرده»؟!.
سوژه در حین قرارگرفتن در دلِ «پروژه» به رهایی میرسد و امکان تکلم پیدا میکند. سوژههای بیجانِ آیدین باقری بهمیانجی چیدمان «بازآرایی گورستان» جان گرفتهاند و زبان پیدا کردهاند.