جغدهای فلزی مجتبی رمزی با فرمهای خاص با ضرباهنگ درونمایههای رمزآلود، پیامآور کلمه و عدد و حرف برای مخاطبانی است که سالهاست آثار او را زیر نظر دارند. مجموعه جغدهای او در نمایشگاههای فردی و گروهی در داخل و خارج از کشور به نمایش درآمده است. رمزی حیوانهای فلزی قویهیکل میسازد. جنس سازهاش فلز است. مفاهیم سنگینی را بر دوش مجسمهها سوار میکند، اما همواره یک نکته لطیف یا حرکتی ظریف را ماهرانه در اثرش به جا میگذارد تا برآیند نیروهای متضاد جهان را به صلح و تعادل برساند.
مجسمهای بر اساس هزار و یک شب
اثر تازه مجتبی رمزی بر اساس قصه «هزار و یک شب» ساخته و اجرا شده است. جغد فلزی با پس زمینه وسیع هزار تیر چوبی که بر دیوار فرو رفته و حکایت از قصهگویی شهرزاد برای شهریار دارد. چون با هر قصهای که میگوید از یک تیر مرگ میرهد. جغد فلزی که بر روی کتابی نشسته و یک پرش لای کتاب نشان شده است. این پر تیر هزار و یکم است و یک پر از بدن شهرزاد است که ته تیر هزار و یکم نصب شده و چرخه گردش نیروها و سرنوشت را از وجودی به وجودی دیگر نشان میدهد. هر یک از تیرهای چوبی مجتبی رمزی که در ابعاد واقعی و بر اساس الگوی کهن تیراندازی ساخته شده ابتدا از یک تکه پوست بز عبور کرده و بعد در دیوار نصب شده است. تماشای تکههای پوست که تیرها آنها را شکافته در بن دیوار، مخاطب را به درنگ وامیدارد. چه صحنه دردناکی است دیدن اینکه تیر از پوست کهنه گذر کرده است؟ آیا این پوستها نماد پوست شهرزاد است که با تمام وجود قصه میگفته تا از این تیرها نجات یابد؟ آیا شهرزاد با هر قصهای که میگفته مرگ و زندگی را در وجودش حس میکرده؟ آیا این پوستها همان کاغذهایی است که زندگی و سرنوشت انسان بر روی آن نوشته میشود؟
مانیفست
به هر روی اجرای دقیق این اثر هنری یعنی مجسمه جغد و هزار تیر میتواند به عنوان مانیفست هنرمند در پنجاهسالگی یعنی زمانه پختگی روحی او نیز به حساب بیاید. چرا که او بیشتر قصههای زمانه را خوانده، تیرهای روزگار را دیده و چشیده و کتاب را به عنوان بنیانی زیر پای اثر هنریاش برگزیده است. مانیفست هر انسان در هر دوره چه میتواند باشد جز گلچینی از تجربهها و مشاهدههای سالکانه که برای ادامه راه به همراه انسان میآید؟
سیری در حال و هوای هنرمند
مجتبی رمزی وارث پدر هنرمندی خودآموخته است که وقتی آخرین مجسمه اش یعنی کشتی نوح را میآفریند، تمثال خودش را هم میسازد و بر پلکان خروجی کشتی قرار میدهد. بعد میگوید کشتی را ساختم حالا از آن پیاده میشوم و چندی بعد در نهایت سبکبالی، از کتاب قصه دنیا بیرون میرود. مجی از همان فلزات ارزشمندی که در هنر پدر موج میزد، در رگهای خودش دارد. طراحی میکند، گاو و جغد و بانو را شخصیت پردازی می کند و در قالب فلز دست به آفرینشی ماندگار میزند. مجتبی رمزی ضمن آنکه جهان و رویدادهای درون آن را میشناسد و درک میکند، ترجیح میدهد در جزیره پاکیزه و آراسته اش به هنر، خود و یارانش را از هیاهو منزه بدارد. او میگوید هر زمان عرصه بر او فشرده می شود ذهنش را بر لبه نیستی میبرد و پس از درک بی کرانگی نیستی، برمیگردد به زمان و مکان خودش؛ به هستی اش؛ به جایی که کرانهای دارد برای تنفس و زیستن برای خلق اثری تازه و تکامل هنر. گویا آمده به این جهان تا رافت انسانی را با مخلوق های فلزی، سنگی، گیاهی درمیان بگذارد و مشق آزادی کند. به نظر رمزی، اثری که از هنرمند میماند به ثروت دنیا میافزاید. خود هنرمند تنها مقدار معینی از ثروت هنرش بهره میگیرد اما دارندگان آثارش در آینده داراتر میشوند و این چرخه، واقعیترین امکان عالم هنر است. چنین نگرشی، ذهن مجی رمزی را در مرتبه برد-برد قرار میدهد. برای مخاطب ارزش قایل است. او آب و خاک و گیاه را پاس میدارد.