نویسنده: علیرضا قراباغی
ستاره صبح آنلاین-رستمی که فردوسی بزرگ در شاهنامه تصویر کرده، نه مظهر جنگ، بلکه هوادار صلح است. حتی در غمنامهی سهراب بارها این ویژگی رستم را میبینیم. البته او برای دفاع از مرزوبوم ایران، از هیچ کاری رویگردان نیست. حتی گهگاه خشم انسانی به شکلی ناپسند در رفتارش سر برمیآورد؛ ولی درنگ او در پیوستن به سپاه و نیز ناخرسندی از فراخوان ناگهانی شاه، آنگونه که بعضی نوشتهاند نشانهی پرهیز آگاهانه یا ناخودآگاه برای رویارویی با فرزند خود نیست. فردوسی چند بار با صدای بلند میگوید جهانپهلوان، آن جوان را نشناخته و حتی او را ازاینرو سرزنش میکند. رستم میگوید هرگاه شهریار ناگهان مرا خواستار شده، نه هرگز برای بزم که همواره برای رزم بوده است. همین گفته نشان میدهد که از دیدگاه فردوسی، قهرمان دلخواه او به شادی گرایش دارد. گرچه در هر شرایطی که نیاز باشد، حتی به قیمت جان خود از کیان ایران دفاع میکند. اکنون سهراب به میدان آمده تا با قدرتنمایی و رجزخوانی، کاوس را وادارد تا جهانپهلوان را به میدان آرد. شاه و همه پهلوانان، آنچنان در هراس افتادهاند که در تابلوی فردوسی، در برابر رستم به التماس افتادهاند:
ز خیمه، نگه کرد رستم به دشت
ز ره، گیو را دید کاندر گذشت
نِهاد از بر رخش رخشنده زین
همی گفت گرگین که بشتاب هین!
همی بست با لرزه، رُهام تنگ
به برگسْتوان در زده طوس چنگ
همی این بدان، آن بدین گفت زود!
تهمتن چو از خیمه آوا شنود
به دل گفت: کاین رزم آهرمن است
نه این رِستخیز از پی یک تن است
فیلمنامهی هنرمند طوس در این چند ثانیه بسیار کوتاه، آنچنان گویاست که نه نفرت همگانی، بلکه هراس فردی گرنیکای پیکاسو را به یاد میآورد. رستم همینکه پیام فراخوان به میدان را میشنود، در همان خیمه دستور میدهد که رخش را آماده کنند؛ ولی هنوز این فرمان از دهان او بیرون نیامده، همه به تکاپو افتادهاند. گیو را میبیند که از برابر او میگذرد تا رخش را زین کند؛ گرگین از گیو میخواهد در این کار شتاب کند؛ رهام که از ترس به لرزه افتاده، تنگ اسب را میبندد؛ طوس پوشش رخش را به روی او میاندازد؛ و هر کس دیگری را بهشتاب بیشتر میخواند! رستم هنوز از خیمه بیرون نیامده و با دیدن این صحنه به خود میگوید که این رستاخیز نمیتواند برای رویارویی با یک تن باشد و گویی اهریمن با تمام نیرو به جنگ با ایرانیان آمده است! ولی رستم در انجاموظیفه درنگ نمیکند و فردوسی بیگانگی رستم با ترس را در ترکیب «بزد دست»، به نشانه پوشیدن بیدرنگ لباس رزم نشان میدهد:
بزد دست و پوشید ببرِ بیان
ببست آن کیانی کمر بر میان
نشست از بر رخش و برداشت راه
زُواره نگهبان رخت و سپاه
بدو گفت از ایدر، مرو پیشتر
به من دار گوش از یلان بیشتر
میدانیم که هر بخش و زیستگاه، درفش و سپاه خود را داشته است. چرا رستم به برادر خود میگوید باروبنه زابلستان را نگهبان باش، از من چشم برندار و پیشتر پا نگذار؟ جهانپهلوان میداند که شاید در این نبرد زنده نماند. او نمیخواهد برادرش و دیگر همراهان سیستان، دستخوش احساسات شوند و جان خود را از دست دهند. رستم از مرگ خود بیم ندارد، ولی نمیخواهد همراهان زابلی خود را بیازارد. آیا این خود بیانگر صلحجویی رستم نیست؟ او به میدان میرود و با سهراب روبرو میشود. فردوسی بار دیگر این صلحجویی رستم را نشان میدهد:
چو سهراب را دید با یال و شاخ
بَرش چون بر سامِ جنگی فراخ
بدو گفت از ایدر به یکسو شویم
به آوردگاهی بی آهو شویم
اینکه شارحانی گفتهاند رستم فرزند خود را شناخت یا او را با سام سنجید و ایرانی دانست، دیدگاه فردوسی نیست. درباره «پیآهو» یا «بیآهو» یا «نرآهو» یا «به یک سون شدن و به هامون شدن» نیز نظرهای گوناگونی داده شده که حتی پای آن به ستارههای زیر بنات النعش نیز کشیده شده است؛ ولی شاعر هنرمند، تنها میگوید زمانی که رستم در برابر خود چنان پهلوانی دید، خواست بهجایی دور از لشکریان بروند تا گزندی به دیگران نرسد. این مفهوم را «بیآهو» یا بیگزند برای دیگران، بیشتر میرساند. آنچه بیگمان میتوان گفت این است که رستم نمیخواهد جوان زورمند، به دیگران گزند برساند.