نویسنده: علیرضا قراباغی
ایرانیان در روز نبرد فرجامین رستم و سهراب، با نگرانی در پی آن بودند که از چندوچون نبرد آگاه شوند؛ ولی جهانپهلوان از همنبرد خود خواسته بود بهجایی دور، به آوردگاهی بی آهو و بیگزند برای دیگران بروند تا سپاهیان در امان باشند. از آن دم که زاغ سیاه شب سر درکشیده بود و فر خورشید بر آسمان گسترده شده بود تا این زمان که آفتاب تابان از نیمه آسمان و گنبد آن گذشته بود، رستم برای رویارویی با آن تورانی بینامونشان، در میدانی دور از دیدرس سپاهیان مانده بود. هومان از پهلوان جوان خبری گرفته بود، ولی ایرانیان هیچ خبری از امید ایران نداشتند. آنان انتظار داشتند که رستم در این مدت، کار را یکسره کرده باشد؛ ولی اکنونکه چشمداشتشان برآورده نشده بود، دیگر بیخبری را تاب نیاوردند و تنی چند بهشتاب رفتند تا سروگوشی به آب دهند:
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
تهمتن نیامد به لشکر ز دشت
ز لشکر بیامد هُشیوار بیست
که تا اندر آوردگه کار چیست
آنچه دیدند بر نگرانیشان افزود و چنین مینمود که جهانپهلوان کشته شده است. پس سرگشته و حیران به شاه آگهی دادند که بیگمان داستان زندگی رستم دستان به پایان آمده است:
دو اسپ اندر آن دشت بر پای بود
پر از گَرد و رستم دگر جای بود
گَوِ پیلتن را چو بر پشتِ زین
ندیدند گُردان بر آن دشت کین
چنان بُد گمانی که او کشته شد
سر نامداران همه گشته شد
به کاوس کی تاختند آگهی
که تخت مهی شد ز رستم تُهی!
کاوس که دریافته بود که پایههای تخت خودش هم به لرزه درآمده و روزگار برخورداری از پشتیبانی آن کوه استوار در هر گیرودار به سر آمده، پریشان و بیقرار همگان را فراخواند تا حملهای به دشمن برند و راهی برای گریز فراهم آورند:
ز لشکر برآمد سراسر خروش
برآمد زمانه یکایک به جوش
بفرمود کاوس تا بوق و کوس
دمیدند و آمد سپهدار طوس
ازآنپس به لشکر چنین گفت شاه
کز ایدر هَیونی سوی رزمگاه
بتازید تا کار سهراب چیست
که بر شهرِ ایران بباید گریست!
اگر کشته شد رستمِ جنگجوی
از ایران که یارد شدن پیش اوی؟!
به انبوه زخمی بباید زدن!
بر این رزمگه بر، نباید بُدن!
فردوسی هنرمند نمیفرماید «بتازید تا کار رستهم چیست»، زیرا همگان کشته شدن او را گمانی و قطعی دانستهاند. برخلاف نظر بسیاری از شاهنامهپژوهان، شاید در اینجا «اگر کشته شد» یعنی اکنونکه رستم کشته شده است. چنین کاربردی را میتوان برای نمونه در پادشاهی فریدون دید که «اگر یادگار است از او ماه مهر» را میتوان به معنای «اکنونکه» دانست. کاوس میگوید باید ببینیم آیا سهراب زخمی برداشته و فرصتی برای عقبنشینی داریم؟
هیاهوی نشانه آغاز نبرد، به آوردگاهی میرسد که پدر بر پسر را با خنجر شکافته و آن دو تازه یکدیگر را شناختهاند. شاید جوان میپندارد ایرانیان فهمیدهاند که رستم پیروز شده و این سروصداها برای کشتن تمامی تورانیان به راه افتاده است. پس در واپسین دم زندگی، از پدر درخواست میکند نگذارد خون همراهان او بر زمین ریخته شود. گرچه این خواسته نشان میدهد اندیشه سهراب هنوز از دام هومان و افراسیاب رها نشده، ولی تهمتن این آخرین درخواست فرزند را میپذیرد و برای اجرای این وصیت، حتی پیش از آنکه به نوشدارو برای زنده ماندن سهراب بیندیشد، پیشگیری از مرگ دشمنان را پیگیری میکند. این رزم آزمودهی کهنهکار، از صدای بوق و کوس و نیز از جوشوخروشی که در سپاه ایران افتاده است، میداند پهلوانان پنداشتهاند سهراب پیروز شده و چونان بلا بر سر آنها فرود خواهد آمد. تهمتن میداند بهزودی کار از کار میگذرد و ایرانیان خود را به دل سپاه توران خواهند زد تا با حملهای سراسری، بخشی از آنان را بکشند و راه گریزی به درون ایران باز کنند. همه اینها را نابغه طوس با چگونگی نشستن رستم بر رخش نشان میدهد:
نشست از بر رخش رستم چو گَرد
پر از خون رخ و لب پر از باد سرد
بیامد به پیش سپه با خروش
دل از کردهی خویش با درد و جوش
چو دیدند ایرانیان روی اوی
همه برنِهادند بر خاک روی
ستایش گرفتند بر کردگار
که او زنده باز آمد از کارزار