مطالعه مقایسهای جوامع شرق آسیا و غرب اروپا بهوضوح نشان میدهد که پیشرفت و توسعهیافتگی نهتنها تابع سطح علم و دانش بلکه شاید بهمراتب مهمتر تحت سیطره «بلوغ شخصیتی» است. فقط دانش و خصوصیسازی اقتصادی نیست که چین، کره جنوبی و ویتنام را به وضعیت برتر اقتصادی و سیاسی فعلی رسانده است، بلکه «کنترل خشم»، «کنترل هیجان»، «آگاهی از احساسات خود»، «توان استدلالی فهم دیگران»، «توان پذیرش واقعیت»، «توان روحی انطباقپذیری»، «فهم خود از منظر دیگران» و «آمادگی برای خود ارزیابی» هم بسیار دخیل و تعیینکننده هستند.
این نوع تواناییها از تواناییهای مربوط به فیزیکدان، شیمیدان و ریاضیدان شدن و علوم هستهای و مهندسی متفاوت است. یکی از مهارتهای مهم زندگی، فهم شرایط طرف مقابل است، حال اینطرف دوست باشد، همسایه باشد، مغازهدار باشد، فرزند باشد، یک سازمان و دولت باشد، حزب مخالف باشد و یا حکومت خارجی باشد. این توانایی با هوش ریاضی فرق میکند. به همین دلیل ممکن است فردی دو مدرک دکتری از برجستهترین دانشگاههای جهان داشته باشد، ولی از اینکه متوجه پی آمد واژههایی که در تعامل با دیگران به کار میگیرد، نباشد. دانش و پردازش اطلاعات یک نوع هوش میخواهد و مدیریت هیجان، احساس، عصبانیت، غم، ترس و خوشحالی زیاد، هوشی متفاوتی میطلبد. انگلیسیها میگویند اگر دو یا چند گروه باهم اختلاف دارند چرا خودروها را آتش میزنند، ساختمانها را تخریب میکنند، یکدیگر را به قتل میرسانند و واژههای ناپسند استفاده میکنند؟ بلکه باید یکدیگر را درک کنند، برای هم جا باز کنند و دایرهای بزرگ برای منافع طرفین شکل دهند. چرا تخریب؟ چرا فحاشی؟ چرا خشونت؟
بحث کانونی میتواند این موضوع باشد که فهم خود و فهم دیگران فقط اطلاعات و دانش نیست. خودخواهی، خودمحوری، عصبانیت، هیجان، خشم و ترس میتوانند فهم از خود و دیگران را مخدوش کنند. تفاوت روسیه و چین هم در همینجاست. روسیه توان تولید مانند ژاپن را ندارد، بلکه با تانک و جنگنده قدرت تولید میکند. ولی چین از خود پرسید: غرب چگونه جهان را تسخیر کرد؟ پاسخ در سازماندهی گسترده تولید و ثروت بود. چون جایگاه سخیف فقر خود را زمان مائو تشخیص داد و قدرت طرف مقابل یعنی غرب را هم متوجه شد و درعینحال اجازه نداد غرور تاریخی در این ادراکات نقش داشته باشند و طی سه دهه خود را بهجایی رساند که هیچ کشوری امروز نمیتواند اقتصاد خود را از چین مُنفک کند.
وقتی EQ یا هوش (مدیریت) هیجان تعطیل است، آدمی متوجه نمیشود که کارها و سخنان او چه تأثیری بر اندیشه، عملکرد و روان طرف مقابل میگذارد و چون با خشم، احساس، عصبانیت، نفرت، جبران، تلافی، انتقام، حذف و توهین عمل میکند فرصتهای احتمالی تعامل و کنار آمدن را تخریب میکند. خیلی باید کنجکاو بود که چرا واژه "Compromise" به معنای کوتاه آمدن و کنار آمدن به «سازش» در ادبیات اجتماعی و سیاسی ما ترجمه شده است؛ یعنی نباید کنار آمد و کوتاه آمد، بلکه باید جواب داد، مبارزه کرد، مقابله کرد، درگیر شد و تلافی کرد. میان دانش و داده ازیکطرف و عملکرد از طرف دیگر، هیجانات و احساسات ورود پیدا میکنند و رفتارها و کنشها را جهت میدهند. شاید سینوسی بودن تاریخ ما و مرتب سیستمهای سیاسی را عوض کردن به خاطر این بوده که ما در مدیریت اختلافات فکری و اجتماعی خود به اندازه کافی EQ نداشتهایم.
بسیاری میپرسند مگر ما منابع طبیعی فراوان، سرزمین بزرگ، ادبیات غنی، مبانی منحصربهفرد فلسفی، دانشگاههای مناسب، افراد توانمند در علوم، مهندسی، پزشکی، حقوق و اقتصاد نداریم؟ پس چرا نمیتوانیم در مناسبات داخلی و خارجی سیستم بسازیم؟ وضعیت ما حاکی از آن است که حلقه مفقود شده در دسترسی به دانش و اطلاعات نیست، بلکه در «فهم خود و فهم دیگران» است. در فهم خود و در فهم دیگران هم مشکل اصلی کمبود اطلاعات نیست بهخصوص در جهان G5، دسترسی به داده مشکل ندارد، بلکه شاید «مدیریت معقول EQ و هوش هیجانی» به توجه بیشتری نیاز دارد.
پرسش این است که آیا داشتن مدرک دانشگاهی برای مدیریت هیجان و مجهز شدن به عقلانیت کلامی و رفتاری کافی است؟ طبعاً یادگیری علوم و انباشت ذهنی دادهها کافی نیست و نوعی بلوغ شخصیتی و رفتاری لازم است. اگر IQ را در دانشگاه به کار میگیریم، کجا سراغ EQ برویم؟ هرچند تحصیلات میتواند عاملی مؤثر در EQ باشد ولی مجهز شدن به این توانایی، ظرفیتهایی بهمراتب بالاتر از کسب دانش و مدرک لازم دارد. حتی کشورهایی مانند ژاپن، نروژ، دانمارک و انگلستان که در EQ بسیار رشد کردهاند همانند پرورش اخلاقی انسان هنوز میتوانند عرصههای جدیدی را طی کرده و تجربه کنند و بهطور طبیعی، مرزی برای EQ وجود ندارد.
همانند یادگیری حرفهای زبانهای خارجی، بهترین بازه سنی برای پرورش EQ زیر 15 سال است. اولین و شاید مهمترین شرط برای تحقق این امر این است که مجموعه خانواده، مدرسه، رسانهها، جامعه و دولت، اصل و اهمیت EQ را بپذیرند و مدیریت خشم، عصبانیت، غم، ترس، عقدهها، کمبودها، هیجان و احساس را در فرآیندهای تصمیم سازی و تصمیمگیریهای فردی و کلان دخیل بدانند. سپس، مباحث EQ در برنامه درسی نظام آموزشی در دبیرستان قرار بگیرد و اهمیت آن کمتر از فیزیک، شیمی، ریاضیات و مدرک دانشگاهی تلقی نگردد.
خودآگاهی و توجه به احساسات و خواستههای دیگران باید به عادات مثبت و پسندیده در فضای جامعه تبدیل شوند. پدر و مادرها اول باید به EQ واقف باشند تا بتوانند آن را در محیط خانواده پیاده کنند. اگر فردی EQ داشته باشد هیچگاه دوبله پارک نمیکند چون نه میخواهد به خودش بیاحترامی کند و نه به دیگران. EQ در تمام شئون زندگی انسان جاری است. افرادی که از ضریب بالای هوش هیجانی برخوردارند از اعتمادبهنفس قابلتوجهی نیز بهرهمندند. ملتها و دولتهایی که با EQ آشنا بوده و آن را به کار میگیرند بهتر و دقیقتر تصمیم میگیرند، بهتر مشکلات را مدیریت میکنند، کمتر اشتباه میکنند، اختلافات خود با دیگران را عمیقتر و راحتتر حلوفصل میکنند و بهموازات دانش، طبع بشر، خود اکتشافی و دیگر اکتشافی را مدنظر قرار میدهند. در مقابل، افراد یا جامعهای که در EQ ضعیف هستند، بیمحابا دروغ میگویند، Fact را نادیده میگیرند، آگاهانه حیلهگری را بهجای تدبیر به کار میبرند، نسبت به وارونه جلوه دادن حقایق بیحس میشوند و چون حافظه کوتاهمدت پیدا میکنند، فرصتطلبی را پیشه خود مینمایند. تمامی این نارساییهای رفتاری، ناشی از یک مسئله کانونی است: ترس از روبرو شدن با خود واقعی، با زندگی واقعی خود و با واقعیتِ اجتماعی خود.
EQ تا آنجا تعیینکننده است که شاید بتوان ادعا کرد که اگر این نوع هوش در جامعه جاری بود، تحولات 28 مرداد 1332 رخ نمیداد و اختلافات در داخل و خارج بهنوعی دیگر مدیریت میشد و سرنوشتی دیگر رقم زده میشد.