لوگو
1404 شنبه 11 مرداد
  • صفحه نخست
  • سیاست
  • سخن‌گاه
  • اقتصاد
  • شهروند
  • بین الملل
  • فرهنگ و هنر
  • سلامت
  • علم و فناوری
  • ورزش
  • خواندنی‌ها
  • آرشیو روزنامه
1400/09/10 - شماره 1702
نسخه چاپی
نگاهی به سریال «خاتون» به کارگردانی تینا پاکروان

در خاتون قافیه به تنگ آمد

مسعود صادقی-منتقد فیلم و سینما

وقتی داستان بر بستر یک مقطع تاریخی استوار می‌شود، لازم است بافتار تاریخی روایت حفظ بشود. ویژگی‌های بافتاری صرفاً ظواهر فیزیکی از نوع پوشش، سبک معماری تا رژیم خوراکی و لوازم صحنه نیست، بلکه مهم‌تر از این‌ها مناسبات، قواعد فرهنگی و روابط اجتماعی است. بستر زمانی روایت «خاتون» هشتاد سال پیش است که مقطع ناشناخته‌ای برای مخاطب امروزی نیست و حتی برخی از کسانی که آن دوره را تجربه کرده‌اند هنوز زنده هستند، از همین رو نویسنده نمی‌تواند بر پایه سلیقه خود بافتار محیط را دستکاری کند.

 

شخصیت‌پردازی قهرمان زن

خاتون، قهرمان داستان، یک دختر بختیاری است، نام خانوادگی او هم بختیاری انتخاب شده که این موضوع در ساده‌ترین شکل به مخاطب منتقل شود. نویسنده با انتخاب قوم بختیاری، خواسته است که در معرفی شخصیت میانبر بزند، از پیشینه بی‌بی مریم بختیاری وام بگیرد و شخصیت خودساخته‌اش را راحت‌تر در ذهن مخاطب جا بیندازد.

وقتی نویسنده یک شخصیت از یک گروه خاص اجتماعی را به‌عنوان قهرمان انتخاب می‌کند، نمی‌تواند ویژگی‌های مهم آن قوم را انکار یا به خواست خودش دستکاری کند، به‌ویژه آنکه ویژگی‌ها بخش مهمی از زیستار این قوم باشند. خاتون داستان خارجی برای فرزندش می‌خواند و راننده کامیونی که به کیسه‌های آرد اشغالگران انگلیسی دستبرد می‌زند و آن‌ها را به مردم گرسنه ایران می‌رساند را رابین‌هود خطاب می‌کند، اما این قهرمان با ادبیات خود بیگانه است درحالی‌که ادبیات ایرانی جایگاه ویژه‌ای در ذهن، باور و فرهنگ لرها به‌طور عام و بختیاری‌ها به‌طور خاص دارد. شاهنامه‌خوانی جزو جداناشدنی جشن‌ها، آیین‌های، دورهمی‌ها و شب‌نشینی‌های لرها است؛ اما خاتون که قرار است یک بختیاری باشد قهرمانش کاپیتان نمو است و داستان این شخصیت خیالی ژول‌ورن را چنان با آب‌وتاب برای فرزندش می‌خواند که فرزندش به هیجان می‌آید و می‌گوید: «من می‌خواهم کاپیتان نمو باشم!» او با آرش کمانگیر و رستم دستان بیگانه است و آریوبرزن و رستم فرخزاد را نمی‌شناسد. او هیچ نمودی از ارادت به علی‌قلی خان سردار اسعد و صمصام‌السلطنه بختیاری و بی‌بی مریم بروز نمی‌دهد.

قهرمان ما قرار است ازخودگذشته، دانا و با درایت باشد. در فرازهایی مانند تقسیم محصول گندم میان مردم، رسیدگی به زن دوم پدرشوهرش و کمک به دوستانش قرار است این ویژگی در باور مخاطب نقش ببندد، حتی یک جایی به زبان هم می‌آورد، آنجا که شوهرش شیرزاد یک لباس زیبا به او هدیه می‌دهد، خطاب به شیرزاد می‌گوید: «تو هنوز واقعاً من را نشناخته‌ای، شاید زن‌های دیگه از جواهر و لباس و این‌جور چیزها خوشحال بشن، اما من از چیزهای دیگه‌ای خوشحال میشم که تو ذره‌ای بهشون اهمیت نمیدی ...» اما همین قهرمان که قرار است دانا و با درایت باشد با ناپختگی، دوستان و اطرافیانش را به دردسر می‌اندازد. او درک نمی‌کند که دستبرد زدن به کیسه‌های آرد اشغالگران دزدی نیست و واکنش او به این کار باعث به دردسر افتادن راننده و سرانجام کشته شدن یک انگلیسی می‌شود که اگر هم آن انگلیسی کشته نمی‌شد ناگزیر راننده کشته می‌شد. خاتون ناشیانه به دیدار دوستانش رفت، حال‌آنکه شیرزاد دراین‌باره به او هشدار داده بود، بدین ترتیب مخفیگاه آن‌ها لو رفت و چند نفر کشته شدند و البته او هرگز خود را مقصر نمی‌داند و قتل آن‌ها را از چشم شیرزاد می‌بیند. خاتون که در قسمت دوم فرزندش را با خود به ستاد فرماندهی برد و در برابر اعتراض مادر شوهرش گفت: «پیش خودم باشه خیالم راحت‌تره» در قسمت چهارم بچه را در خانه رها کرد و برای تفریح با ماریا به جنگل رفت. وقتی در جنگل سرگرم گفتگو در نفی غرور سیاستمداران جنگ‌طلب بود، هم‌زمان فرزندش در خانه به کام مرگ رفت. شگفتا که خاتون در یورش روس‌ها به مخفیگاه دوستانش، شیرزاد را مقصر می‌داند حال‌آنکه شیرزاد نقشی در این موضوع نداشت و صرفاً مأموریت یافت که به آنجا برود و آنجا هم تلاش کرد جلوی خشونت را بگیرد. از دید خاتون تمام بدبختی‌ها برخاسته از یک اشتباه شیرزاد است که فرمانده خائن رکن دوم را کشته است، اما هم‌زمان از شیرزاد انتظار دارد وقتی روس‌ها به مخفیگاه یورش بردند یک گلوله در مغز فرمانده روس شلیک می‌کرد. خاتون همچنین اختلاف و متارکه‌اش با شیرزاد را پیش کمیسر رجب‌اوف فاش می‌کند و به او فرصت می‌دهد تا از این اختلاف سوءاستفاده کند.

این زن که این‌قدر با دل‌وجرئت و سرکش است، وقتی فرهاد (گماشته شوهرش) را به دردسر می‌اندازد و شوهرش او را به باد شلاق می‌گیرد فقط تماشا می‌کند، چون لازم است گماشته تا آخر شلاق بخورد که بیننده حسابی احساس کند شخصیت اول مرد چقدر خشن، بی‌رحم و وحشی است. وقتی دخترک خدمتکار خانه به خاتون اطلاع می‌دهد که مادر شوهرش تماس‌های پدر خاتون را از او پنهان کرده بدون اینکه فکر کند برای این دخترک چه اتفاقی می‌افتد موضوع را به رخ مادر شوهرش می‌کشد و برای خلاصی دخترک هم کاری نمی‌کند.

 

کلیشه‌سازی از زن مدرن و دوگانه سیاه و سپید

پدر خاتون در جنوب به دست انگلیسی‌ها و دخترش در شمال به دست روس‌ها افتاده، اتفاقی که باید جنبه نمادین پیدا کند که این خانواده شبیه ایران هستند، یک نمادسازی باسمه‌ای که جا نیفتاده و تو ذوق می‌زد.

نویسنده یک کلیشه شخصی از زن مدرن دارد که تلاش کرده به داستان بخوراند، پوشیدن لباس مردانه، سیگار کشیدن، سرکش بودن که ناخواسته در خودرأی و بی‌منطق بودن نمود پیدا کرده و البته موضوع حق طلاق که به‌طور ضمنی مطرح می‌شود. پرسش این است که آیا به‌راستی زن ایده‌آل زنی است که رفتار مردانه از خود بروز بدهد؟ به‌جز برخی رفتارهای خاتون از تیراندازی، شکار و پوشیدن لباس مردانه یک نمونه دیگر زنی به نام «قدرت» است که انتخاب نام او هم قرار است قدرتمند بودن او را برساند؛ زنی که خاتون در جنگل با او آشنا می‌شود و آشکارا خشونت رفتاری و ظاهری یک مرد را نشان می‌دهد، او زن یک جنگلی بوده که شوهرش در جریان مبارزه کشته شده است.

در این روایت، زن مدرن مطلقاً بسیار خوب است و زن سنتی عمدتاً توسری‌خور یا عقده‌ای؛ دوگانه‌سازی خاتون و مادر شوهرش در همین راستا ارزیابی می‌شود، زن خدمتکار خانه و زن دوم پدرشوهرش هم از همان گروه زنان سنتی هستند که محکوم‌به بدبخت بودن هستند.

 

غلتیدن به دام مرد ستیزی

شیرزاد شخصیت اول مرد که پیش‌تر درصحنه کتک زدن گماشته‌اش خشن و بی‌رحم نشان داده شد، در خانه زیر سلطه مادر عقده‌ای خود است و در اجتماع در برابر اشغالگران زبون است و به همه خواسته‌های آن‌ها تن در می‌دهد. سکانسی که شیرزاد پس از مرگ فرزندش به خانه می‌آید خیلی کودکانه شکل گرفته و هیچ ارتباط منطقی میان کاراکترها شکل نمی‌گیرد. نویسنده حتی نتوانسته برای این صحنه حساس دیالوگ تأثیرگذاری خلق کند که برای بیننده باورپذیر باشد، از همین رو به نماهنگ متوسل شده و تنه به تنه فیلم‌های هندی، شیرزاد با موسیقی و نمای آهسته وارد می‌شود. مادر شیرزاد، خاتون را نشان پسرش می‌دهد که «این بود این بود» و شیرزاد سیلی محکمی بر گوش خاتون می‌نوازد و قهرمان دل‌خسته نقش بر زمین می‌شود. شیرزاد این‌قدر بی‌اراده و ترسو است که در برابر تهدید کمیسر رجب‌اوف همسرش را طلاق می‌دهد. حال‌آنکه پیش‌تر خاتون در لحظه ابراز علاقه شیرزاد و پیشنهاد کنار زدن کدورت‌ها همین درخواست را از شیرزاد کرده بود، اما شیرزاد حاضر نشد او را طلاق بدهد. نویسنده برای اینکه حسابی شخصیت اول مرد را در دید مخاطب له کند در یک سکانس رجب‌اوف به خاتون می‌گوید شیرزاد لیاقت حتی یک روز همسری او را ندارد، شیرزاد ترسو است و چنانچه او بگوید اگر همسرش را طلاق ندهد او را به‌جای همسرش به سیبری می‌فرستم او حتماً این کار را می‌کند و... در ادامه شیرزاد این کار را می‌کند.

 

Facebook Twitter Linkedin Whatsapp Pinterest Email

دیدگاه شما

دیدگاه شما پس از بررسی منتشر خواهد شد. نظراتی که حاوی توهین یا الفاظ نامناسب باشند، حذف می‌شوند.

تیتر خبرهای این صفحه

  • پایان محدودیت‌های کرونایی در سینماها
  • «قهرمان» با همه ضعف‌هایش از سطح عمومی سینمای ایران بالاتر است
  • در خاتون قافیه به تنگ آمد
  • چرا به اصفهان نصف جهان می‌گویند؟
  • عزلت‌نشینی یا اعتراض به شرایط موجود سینما؟
  • موسيقي صمیمی‌ترین هنر ارتباط بشري
لوگو
  • درباره ما
  • تماس با ما
  • همکاری با ما
  • تعرفه آگهی
  • نمایندگی‌ها
  • شناسنامه
  • مرامنامه
  • آرشیو
  • RSS

1401© :: کلیه حقوق قانونی این سایت متعلق به روزنامه ستاره صبح بوده و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلا مانع است.