عمران دسترس-منتقد
من شهروند جهانم و هر جا که باشم، آنجا فعال هستم، واقعیت نیز همین بود. هر جا که رویدادهای زندگی یا تعقیبهای سیاسی او را به آنجا رانده بودند، نقش چشمگیری در جنبش انقلابی آنجا بر عهده میگرفت؛ او «کارل مارکس» بود. اندیشمندی بزرگ که در ذهن این روزهای ما ژولیده مردی است با موها و ریشهای بلند که کتوشلوار کهنهای بر تن دارد، روی صندلی نشسته و دست راستش را روی سینه زیر کتش فروبرده است؛ او همان فردی بود که اعتقاد داشت که فلاسفه تنها جهان را به روشهای گوناگون تفسیر میکنند، بااینهمه نکته مهم تغییر جهان است. کتاب پیش رو نیز در پی روشنسازی این نکته است.
اطلاعات بیوگرافی مارکس درصد بسیار کمی از این جلد است، اما به خواننده بینش خوبی از پیشینه و تحصیلات اولیه او میدهد، بهطوریکه ایدهها و فلسفه مارکس برای خواننده روشنتر میشود. بهطور مثال، اخراج مارکس از پاریس و آلمان منجر به اسکان او در لندن شد، یعنی جایی که او بخش عمدهای از کار خود را انجام داد و بهاصطلاح آن شرایط در شکلگیری اندیشهاش نقش بسزایی داشت. همچنین، مارکس به تأسیس انجمن بینالمللی کارگران در سال 1864 کمک کرد، یعنی بهصورت غیرمستقیم گسترش آرمانهای سوسیالیسم و ضد سرمایهداری را تقویت کرد. درنهایت این ایدهها در سراسر جهان گسترش یافت و منجر به تشکیل اتحادیههای کارگری در بسیاری از مناطق ازجمله ایالاتمتحده شد. آنها همچنین منجر به ظهور ذهنیت سوسیالیستی در روسیه شدند که درنهایت باعث تشکیل اتحاد جماهیر شوروی و سرنگونی خانواده سلطنتی شدند.
مشاهدات مهم دیگر، دوستی نزدیک مارکس و فردریش انگلس است. این زوج در کتابهای زیادی با یکدیگر همکاری کردند و انگلس زمانی که مارکس پس از اقامت در لندن نتوانست زندگی خود را تأمین کند، ازنظر مالی به او کمک کرد. البته یکی از مهمترین مشاهدات تاریخنگاری، سقوط اتحاد جماهیر شوروی در سال 1999 و رابطه آن با فلسفه مارکسیستی است. نویسنده معتقد است که مارکس بهجای سوسیالیسم، ضد سرمایهداری را تشویق میکند و بنابراین، از دیدن سقوط اتحاد جماهیر شوروی شگفتزده نمیشود. ممکن است برای برخی تعجبآور باشد، اما توضیح نویسنده مبنی بر اینکه مارکس انتظار داشت سوسیالیسم برای بقای خود در سراسر اروپا گسترش یابد، قابلقبول به نظر میرسد.
استدلالهای اصلی و نکات فرعی نویسنده شامل چندین بخش از کتاب است که بهتفصیل ایدههای مارکس در مورد بیگانگی، ماتریالیسم تاریخی، مارکسیسم و اخلاق، ماتریالیسم فلسفی و روش دیالکتیکی میپردازد. وود، مارکس و فلسفههای او را اینگونه توصیف میکند: «اگر بتوان مارکس را بهعنوان یک فیلسوف توصیف کرد، احتمالاً دقیقتر است که او را بهعنوان یک اقتصاددان، مورخ، نظریهپرداز سیاسی یا جامعهشناس و بالاتر از همه بهعنوان یک کارگر توصیف کنیم.»
در برخی از مهمترین جنبههای اندیشه مارکس، بهویژه مفهوم ارسطویی او از تحقق انسانی از طریق روابط اجتماعی مولد، دیدگاه غایت شناختی او از تاریخ و استفاده او از دیالکتیک هگلی برای ساختن نظام خود فوقالعاده است. بحث وود در مورد دومی بهویژه آموزنده است. من گمان میکنم بحثبرانگیزترین نکتهای که وود در اندیشه مارکس بهعنوان ارزش میشناسد آنجایی است که او تلاش میکند او را از تحلیل اقتصادی متعارف جدا کند. این یک موضوع دشوار با ادبیات پیچیده است. وود بهدرستی در مورد بسیاری از ادعاهای مارکس و جهانی که مارکسیستها مطرح کردهاند بدبین است، اما او همچنین در توصیه مشتاقانه خود نسبت به آنچه فکر میکند در مارکسیسم ارزشمند است تا حد زیادی قانعکننده است.
بهطورکلی، این کتاب یکی از معتبرترین کتابها درباره اندیشه فلسفی مارکس است. وود دیدگاههای مارکس را از منظر فلسفی توضیح میدهد و از او در برابر سوءتفاهمها و انتقادات رایج دفاع میکند. این کتاب بهخوبی نوشته شده، بهطوریکه بررسی جالبی از جنبههای فلسفی اندیشه مارکس است. بااینوجود، یک تحلیل جامع از اندیشه مارکس نیست. نویسنده بهطور خاص نگران رد برخی تصورات غلط رایج در مورد مارکس است. ازجمله مهمترین آنها میتوان به این ایده اشاره کرد که مارکس یک جبرگرای خام اقتصادی بود، اینکه روش دیالکتیکی مارکس روشی مکانیکی برای استدلال است، اینکه ماتریالیسم تاریخی او به معنای دقیق جبرگرایانه است.