داستان فیلم در طی جنبش پانک راک در دهه ۱۹۷۰ اتفاق میافتد و حول محور استلا میلر، یک طراح مد مشتاق است که راهی را پیدا میکند که منجر به تبدیل شدن او به یک طراح مد مشهور به نام کروئلا د ویل میشود.فیلم «کروئلا» یکی از بازسازی و بازآفرینیهای «والت دیزنی» است که از قصه کلاسیک اقتباسشده همان کمپانی بهصورت تعمدانهای فاصله گرفته است. فیلمی که از طرفی هم قصد آن را داشته است که تداعیگر 101 سگ خالدار باشد و از طرف دیگر خواسته است شخصیت جدیدی از دل آن خلق کند که ویژگیهای رفتاری متمایز و متفاوتی نسبت به قبل داشته باشد و تماشاگر تابهحال با آن و با مرور آثار والت دیزنی مواجه نشده است. بهاینترتیب فیلم کروئلا با قصهپردازیای که داشته بهنوعی خواسته است تا از نوستالژیهای بهجای مانده در اذهان مخاطب امانتداری کند و از طرفی قصه خاص خودش را از نو و منحصراً روایت کند. این فیلم با آنکه کمدی-مجرمانه است، بااینحال فانتزیگریهای خود را در پرداخت حفظ کرده است و میتوان از منظر ساختاری و فرمی این فیلم را چند قدم رسیده به سر حد فیلمهای «تیم برتون» در کفه ترازو قرار داد. فانتزیهای فیلم با حفظ خط سیر روایت رئالیستیاش تا حدودی میتواند به مرز خیال گونهاش پیش رود، ولی هیچگاه نمیخواهد همانند فیلمهای تیم برتون یا کاملاً سیاه-سفید و القاء کننده اتمسفری تماماً دلگیر باشد و یا اینکه با ترکیب رنگهای غلو شده، فضایی پرطمطراق و جغرافیایی در سرزمین عجایب را رقم زند. این فیلم در فضاهایی که به مخاطب خود عرضه میدارد، نسبیتی از نسبی بودن سیاهی و سفید و رنگی بودن و تعادل و توازن بین آنها را در نظر میگیرد؛ بنابراین رویکرد فیلم به وقایع و شخصیتهای درگیر در آن، آنچنان صفر و یکی نیست. مخاطب بهمرور متوجه میشود که در جدال بین خیر و شر فیلم، قهرمان زن (Heroine) و ضدقهرمان (Antihero) درواقع یک نفر دو نفره شده است و او کسی نیست جزء «استلا» که از جایی به بعد در قامت کروئلا ظهور پیدا میکند و متعاقباً کروئلایی که دیگر نمیخواهد استلا باقی بماند. همین موضوع باعث میشود که کاراکتر دوقطبی شده در یک خط بینابینی بدی و خوبی گام بردارد، منتها این بار استلای حاضر دیگر مثل آنچه مخاطب از او پیشتر سراغ داشت تبدیل به آدم شروری که در طراحیهای لباس خود، پوست حیوانات را برای استفاده در لباس در نظر میگرفت خبری نیست! بنابراین فیلم در اغراقها و کمدی پردازیهایش حتی با شخصیتپردازی استلا نیز شوخی میکند و تمام ویژگیهای پیشین او را نیز چندان جدی نمیگیرد. از طرفی فیلم این حسن را دارد که در پرداخت شخصیت شرور مقابل کروئلا (با بازی اما استون) یعنی بارونس (با بازی اما تامپسون) بسیار هوشمندانه و موشکافانه برخورد کرده است و شخصیت باورپذیر و قوامیافته بارونس است که به معرفی کاراکتر کروئلا بهعنوان مکمل عمل میکند. شخصیت بارونس در این فیلم بهقدری کاریزماتیک ارائهشده است که تماشاگر لحظاتی درگیر جذابهای لحظهای او میشود و بهطور کل شرارتهای ذاتی او را به باد فراموشی میسپارد. درنتیجه کارگردانی «کریگ گیلسپی» منجر به آفرینش دیوانهبازیهای شخصیتهایی میشود که به فراخور سرشتی که دارند، بسیار دوستداشتنی و سمپات جلوه میکنند. مخاطب همچنان با در نظر گرفتن المانهای مقایسهای میتواند شباهتهایی را با محتوا و ساختار فیلمهای «تیم برتون» به دست آورد؛ ازجمله آنکه کاراکتر محوری فیلم یعنی استلا-کروئلا قهرمانی منزوی است که روحیه سرکش، سیریناپذیر و انتقامجو دارد که بهمرور از دوستان صمیمی خود یعنی جسپر (با بازی جوئل فری) و هوراس (پل والتر) دور میشود. ایجاد فضاسازیهای گوتیک وار، وهمآور و استفاده از فیلترهای رنگی نیز نمونههای دیگر است که طنز خوفناک فیلم کروئلا را با آثار تیم برتون قابل قیاس کرده است.فیلم داستان خود را از ته به سر با صدای اما استون و نریشن او شروع میکند. استلا با اذعان به مرگ خودش در ابتدای فیلم بهنوعی پایانبندی فیلم را لو میدهد، ولی تماشاگر متوجه میشود که منظور او از مرگ بخشی از شخصیت غیرواقعی نهادینهشدهاش در وجودش است. همان شخصیتی که در جوانی با جسارت، استعداد و یاغیگریای که از خود نشان میدهد، قصد تحقق رؤیای تبدیل شدنش به یک طراح لباس مد را دارد. همانقدر که تماشاگر در نیمه اول فیلم متوجه جاهطلبی او برای ورود به دنیای مد میشود، در نیمه دوم فیلم متوجه تغییر در انگیزههای روانی او و تفاوت در شکل حضور و ماندگاریاش در دنیای مد لباس میشود و همین پوستاندازی انتقامجویانه و طراحیهای جنونزده و آنارشی وار اوست که شخصیت کروئلا را بین مردمان شهر سر زبانها میاندازد. تماشاگر در انتهای فیلم متوجه میشود که چرا باید «استلا» بمیرد تا کروئلا زنده شود و جان بگیرد. طراحیهای لباس استلا تا پیش از گرهگشایی فیلم که همان آشنا شدن وی با هویت مادر واقعیاش «بارونس» است، بسیار شخصی و مربوط به دنیای فردی اوست و بهمرور او درمییابد که باید از صاحبکار خود یعنی مادر واقعیاش به هر طریقی که شده سبقت بگیرد. درنتیجه تم آشفتگیهای درونی استلا، به شکل تمپوی لباسهای باشکوه کروئلا نمود پیدا میکند. رابطه سازی شخصیتها در فیلم نیز بسیار استاندارد شده و بر مبنای شناسنامه معرفیشده آنها طی مسیر میکند. رابطه مادر-دختری خدشهدار شده بارونس-استلا بارها در جشنهای مجلل همراه با شگفتی و غافلگیری تماشاگر همراه میشود. دوز خودشیفتگی و نارسیس «بارونس» رفتهرفته به کروئلا تزریق میگردد و این جاهطلبی مادر و دختر بهاندازهای تمدید میشود که انتظار میرود قسمت دیگری از این فیلم ساخته شود و هیولایی از جنس «بارونس» و با فقدان وی به وجود آید؛ یعنی کروئلا. فیلم در الاکلنگ بازی خود، گذشته پشت سر گذشته و دوران رو به افول کاراکتر «بارونس» را در مقابل اوجگیری کروئلا قرار میدهد. قطع یقین نقطه عطف فیلم جلوهها و زیباییهای بصری آن است که آن نیز حاصل فیلمبرداری بینقص و قابلتقدیر و در کنار قهرمان سازیهای زنانهای است که دیگر لطیف نیست. فیلم در دنیای هرجومرج زده موقعیتهایش همچنان سکان کشتی را در اختیار میگیرد و در اوج بینظمیهای ظاهری خود، نظمی باثبات را برای مخاطب ارائه میکند و بهقدری ماهرانه سکانسهای پر از آشوب را در کنار هم خیاطی میکند که لباسی بیبدیل را بر تن فیلم کروئلا میکند! فیلمی از جنس طغیانگری دختری که نوکیسگی فرهنگی مادرش را پشت سر گذاشته است!