کتاب «گرادیوا؛ رویا–داستان» نوشته ویلهلم هرمان ینسن، اثری شاخص در تقاطع ادبیات و روانکاوی است که با ترجمه تهمینه زاردشت به فارسی منتشر شده است. این رمان کوتاه آلمانی بهدلیل ساختار رؤیاگونه و روایت منطبق با منطق ناخودآگاه، جایگاهی ویژه در تاریخ ادبیات قرن بیستم دارد و همین ویژگیها سبب شد زیگموند فروید تحلیلی مفصل و ماندگار درباره آن بنویسد.
داستان درباره نوربرت هانولد، باستانشناسی جوان، منزوی و از نظر عاطفی سرد است که مجذوب نقشبرجستهای از زنی با شیوهای خاص در گامبرداشتن میشود. او این زن خیالی را «گرادیوا» مینامد و تصویرش را به اتاق کار خود میبرد. این شیفتگی بهتدریج ذهن هانولد را درگیر میکند و او را وارد جهانی میان رؤیا، توهم و واقعیت میسازد. خوابی تأثیرگذار، قهرمان داستان را به سفری هدایت میکند که در آن گذشته فراموششده و احساسات سرکوبشده آرامآرام آشکار میشوند. اهمیت «گرادیوا» فراتر از یک داستان عاشقانه است. فروید در تحلیل خود، این اثر را نمونهای درخشان از کارکرد ناخودآگاه میداند و با تشبیه روانکاو به باستانشناس، نشان میدهد چگونه میتوان لایههای پنهان ذهن انسان را کاوید. در این کتاب، هم متن داستان و هم تحلیل فروید ارائه شده و همین ترکیب، آن را به اثری ارزشمند برای علاقهمندان ادبیات، روانشناسی و تاریخ اندیشه بدل کرده است.