نژلا نژادی: رمان «نگاهبان او» اثر ژانباتیست آندرهآ، روایت کشف حقیقت در نقطه تماس میان هنر، بدن و رنج است؛ جایی که سنگ از یک ماده خام هنری فراتر میرود و به ظرف تجربه، حافظه و زیست ادراکی انسان بدل میشود. این رمان، برخلاف آثار کلاسیک درباره زندگی هنرمندان، نه روایت شهرت و خلاقیت، بلکه جستوجوی حقیقت در لایههای خاموش وجود انسان است. آندرهآ پرسشی بنیادین مطرح میکند: آیا حقیقت را میتوان در زبان گفت یا فقط باید از آن مراقبت کرد؟
سنگ بهمثابه حافظه
روایت رنج و ظهور حقیقت
در ظاهر، داستان درباره یک سنگتراش ناشناخته به نام میکلآنجلو ویتالیانی (میمو) است؛ اما در عمق، پرسشی فلسفی را دنبال میکند: چه زمانی حقیقت در جسم و ماده تجسم مییابد؟ آندرهآ با کنار گذاشتن روایت خطی، حقیقت را نه در کلام که در بدن، زخم و لمس میجوید. آغاز رمان با جملهای خنثی و گزارشی«آنها سیودو نفرند» بهسرعت به لحن تهدیدآمیز تبدیل میشود: «چند ساعت دیگر یک تن از آنان کم خواهد شد.» این تغییر لحن، مخاطب را وارد جهانی میکند که در آن غیاب، نه فقدان، بلکه حضور نوعی حقیقت خام است.
روایت سهصدایی؛ ساختن حقیقت از دل غیاب
ساختار رمان بر سه صدا استوار است:
۱. روایت حالِ صومعه از نگاه پدر وینچنزو، با زاویهدید محدود و مشاهداتی محتاطانه.
۲. خاطرات میمو که گذشته را بازسازی میکند.
۳. اسناد، گزارشها و شهادتهای بیرونی که مانند قطعات سنگ کنار هم قرار میگیرند.
این چندصدایی، نه روایتی واحد، بلکه تصویری تدریجی از حقیقت میسازد؛ حقیقتی که در لایههای پنهان رنج و تجربه دفن شده است. آندرهآ در این ساختار به ما یادآوری میکند که حقیقت، نتیجه یک سخن واحد نیست؛ بلکه حاصل شنیدن چندین صدا و دیدن چندین زاویه است.
میمو؛ بدن متفاوت و چشماندازی تازه به جهان
انتخاب آکندروپلازی برای شخصیت میمو، فقط ویژگیپردازی نیست؛ بلکه ابزاری است برای ورود به تجربهای بدیل از جهان. میمو بهواسطه کوتاهی قامت و بودن در حاشیه، جهان را از زاویهای میبیند که آدمهای عادی هرگز تجربه نمیکنند. برخلاف شخصیتهایی چون کازیمودوی هوگو که قربانی ساختارهای اجتماعیاند، میمو از بیماری و تفاوت خود برای خلق هنر و کشف حقیقت استفاده میکند. این تفاوت او را از کلیشهها دور و به شخصیت پیچیده و انسانی بدل میسازد.
ویولا؛ آستانه رنج و زیبایی
ویولا، دختر جوانی که در روستای پیترا دالبا زندگی میکند، نقش «آستانه» را دارد؛ نقطهای میان عقل و جنون، امنیت و سقوط. پیترا دالبا نیز «در آستانه» توصیف میشود: میان پرتگاه و دیوار حصار. ویولا همان جایی است که میمو برای نخستینبار حضور حقیقت را لمس میکند. او با لحظه لمس دست ویولا به پیکرتراش تبدیل میشود. پیتایی که میمو میسازد، نه تصویر کامل و زیبا، بلکه بدن درهمشکسته ویولاست؛ بدنی که گویی حقیقت را بر تن خود حمل میکند.
بدن زخمی؛ ظرف معنا
باختین معتقد است جسم سالم، صرفاً زیباییشناسانه است؛ اما جسم زخمی، ظرف معناست. این ایده در رمان آندرهآ تجسم مییابد. پیتای میمو نه شیء زیبا، بلکه «بدنی شکسته» است که حقیقت را در خود حمل میکند. در اینجا مرز میان زن و مرد، مادر و معشوق، قدیس و انسان، فرو میریزد. پیتا نه نماد است و نه استعاره؛ بلکه حقیقتی است که از دل رنج بیرون آمده و خود به سخن درمیآید.
هنر که خالق را پشت سر میگذارد
وقتی پیتا از کارگاه میمو خارج میشود، دیگر اثر هنری نیست؛ «شاهد» است. مردم نمیگویند «مجسمه را دیدیم»؛ میگویند: «او ما را نگاه کرد.» این لحظه، نقطه تبدیل هنر به حقیقت است؛ جایی که اثر، خالق خود را پشت سر میگذارد و نه تملکپذیر است، نه قابل تفسیر. کلیسا پیتا را نه به خاطر کفر یا بیحرمتی، بلکه بهدلیل «تحملناپذیر بودن حقیقت» پنهان میکند. این هنر خطرناک است، زیرا تماشاگر را با خودش مواجه میکند.
همصدایی با «نام گل سرخ»
«نگاهبان او» در همنشینی با «نام گل سرخ» اومبرتو اکو قرار میگیرد. هر دو رمان در فضای بسته، تحت نظارت و کنترل، و در دل ساختارهای سختگیر شکل میگیرند: کلیسای قرون وسطی در «نام گل سرخ» و فضای فاشیسم در «نگاهبان او». اما تفاوت در این است که رمان آندرهآ احساسیتر و شخصیتمحورتر است و بر مقاومت فردی و عشق تمرکز دارد، در حالی که اثر اکو بیشتر معمایی، فلسفی و معناشناسانه است.
رمان ۵۰۰صفحهای «نگاهبان او» در سال ۲۰۲۳ جایزه معتبر گنکور را برد و در تابستان ۱۴۰۴ با ترجمه آسوله مرادی منتشر شده است.
برگرفته از: ایبنا