یدالله اسلامی - روزنامه نگار
زاینده رود از نفس افتاده ،دریاچه ارومیه خشکیده ،باتلاق گاوخونی درهم شکسته است ،بختگان بی رمق وکم رونق است ،جازموریان دردل شن گم می شود.گاوخونی به خاطره ها می پیوندد.تالاب میانکاله سرنوشتی همانند تالاب انزلی پیدا کرده و ازنفس می افتد. هورالعظیم چنان اسیر ناهنجاری وویراتی شده است که اشک دیده راهم می خشکاند، هرچه ذخیره آب زیرزمینی بود به سطح کشانیده شد وفرونشست ها وفروچاله ها را به ارمغان آورده است .شهرهای مرکزی ایران اسیر درهم شکستگی زمین شده اند.اصفهان ویزد وکرمان وبخش بزرگی ازتهران درهراس از فرو رفتن در زمین روزگار می گذرانند. خطر به تخت جمشید وتقش رستم رسیده است .میراث های کهن ونشانه های فرهنگ ایران زمین. به دام فروتشست ها افتاده اند.
هرجا قطره آبی بود سدها سر برافراشتند .هرجا ذخیره آبی حرارت زمین را می گرفت بی مهابا دزدیدند.هرچه خقابه دشت وتالاب ودریاچه وصحرا ورود ونهر بود به غارت رفت.جنان به جان طبیعت افتاده ایم که تاب آوریش ازدست رفته است،جنگل های میلیون ها ساله هیرکانی روز به روز دستخوش کاهش ودرهم شکستگی می شوند. وبخش های بزرگی چنان مرده اند که گوئی هرگز نبوده اند،
گلوی دریاچه ها وتالاب هارا باسدها بسته وپیرامونشان را با جاه های بسیار پرکرده اند که شیره جانشان هم مکیده شود،
وحاکمان وحاکمیت هیچ مهر ودوستی با طبیعت ندارند ومردمان نیز بر روش حاکمان با زیاده خواهی وبی باکی بی هیچ آینده نگری، گذشته هارا ویران می کنند.قانون ها بی پشتیبانی. کاغذ پاره می شوند،وبرنامه های کشاورزی وگسترش شهری وبرپائی کارخانه ها بدون توجه به واقعیت های اقلیمی اسباب دلخوشی های زود گذر شده است .خرافه دربرابر دانش وعلم قد علم کرده است وریشه این مملکت درحال سوختن است
آلودگی ها جان طبیعت وانسان هارا می گیرد وتنها دریغ وافسوس است که برجای می ماند،
زیستگاه ها وگونه های جانوری وگیاهی درنبرد انسان وطبیعت تاب خودرا ازدست داده ویا ازمیان رفته اند ویا درانتظار مرگ تدریجی نشسته اند..
منابع ملی ایران که می توانست زیست بهتر مردمان وپایداری وماندگاری طبیعت را درپی داشته باشد چنان بی مهابا درهرکجا هزینه شد که نمونه ای نمی توان برای آن یافت ،رؤیا پردازی های ایدئولوژیک کشوررا گرفتار هزاران مصیبت کرده است وبرای دزدان بیت المال فرصت های غارت را رقم زده است.
دغدغه حاکمان گسترش مرزهای ایدئولوژیک شد وسرزمین وماندگاریش به هیچ انگاشته شد،بسیاری دل درگرو هرجا به جز ایران داشته ودارند .
درختانی که می میرند ، پرنده هایی که از پرواز باز می مانند ،گونه هایی که به خاطره ها می پیوندند، دشت هائی که می خشکند،تالاب هایی که ازنفس می افتند،دریاچه هائی که جان می بازند.ودشت هائی که آرام فرو می نشینند،فروچاله هائی که سر برمی آورند.گوئی برای هشدار کافی نیستند که حاکمان ومردم راه ورسم مهربانی باطبیعت را پیشه نمی سازند. بسیاری ازفرصت ها ازدست رفته است ولی هنوز هم اگر اراده ای شکل بگیرد می توان از گسترش فاجعه پیشگیری کرد وبرای بازسازی فرصتی را برای طبیعت فراهم ساخت . این رسالت همزمان حاکمیت ومردم است .