نویسنده: سمیه کاظمی حسنوند
مجموعه داستان «یکی هست یکی نیست» نوشته سعیده زادهوش مشتمل بر 11 داستان و داستانک کوتاه است. داستانهای این مجموعه عمدتاً بر حول مسائل اجتماعی و تاریخی میچرخند. داستانهایی برآمده از اجتماعی سردرگم و بیهدف که آدمهایش دچار نوعی رخوت و سردرگمی هستند و غالباً در تضاد با مبانی قدرت، جامعه، خانواده و حتی تاریخاند. گویی همگی در زیر چرخدندههایی در حال له شدن هستند، اما هنوز امیدوارند که بتوانند کاری کنند؛ کاری که وضع نامساعد موجود را به شرایط مطلوبتری تغییر دهد. چراکه شرایط موجود غالباً تحملناپذیر است و چارهای جز نارضایتی و تغییر یا آرزوی تغییر، نمانده است. برای نمونه در داستانهای «یکی هست یکی نیست» و «خواب نان» به این مضامین پرداخته شده است. دراینارتباط در داستان «خواب نان» به فلاکت مردمانی اشاره شده که در گورستانها زندگی میکنند! مردمانی که در فقر، مرگ و... دستوپا میزنند، اما توان مقابله ندارند تا بتوانند جهانشان را تغییر دهند. پرداختن به فقر و گرسنگی، آوارگی و بیمکانی، تقابل با تمام نیروهایی که انسان را به مخمصه میکشاند و... از درونمایههای اصلی این اثر محسوب میشود.
جایی در داستان «خواب نان» آمده است: «از قدیم گفتن شیکم گرسنه ایمون نداره! من چند روز فقط آب خورده بودم. فقط آب شور و بدطعم قبرستون رو. ببینم تا حالا گشنگی کشیدی؟
-روزهدار بودم.
-آره فقط چند ساعت! بعدش هم سر یه سفره پر از خوراکی افطار کردی و شکمتو بالا آوردی! ما چی؟ نون هم که گیرمون میاد بخور و نمیر!»
همانطور که گفته شد در برخی داستانها هم نارضایتی حرف اول را میزند. نارضایتی از همهچیز و همهکس! نارضایتی که عامل محرک خیلی از کارها بهحساب میآید در داستان «دروازه جهنم» به این موضوع پرداخته شده است. داستان با جمع شدن مردمی دور میدان شروع میشود و صدایشان، صدای انفجار پیاپی خمپارهها و گلولههای توپ در خط مقدم جنگ را تداعی میکند و...
اما دسته دیگری از داستانها به روایت دوباره تاریخ میپردازند. تاریخ پر آب چشمی که با هر بار خواندنش آه از نهاد مخاطب برمیخیزد. تاریخ سرزمینی که گویا ناکامی، همزاد مسلم اوست. تاریخی که جای کژیها و کاستیهایش، همیشه برای ما دردآور بوده و هست. در داستان «اندیشه و پیرمرد» به داستان زندگی دکتر محمد مصدق و جریان ملی شدن صنعت نفت میپردازد. نویسنده در این داستان از اسمی برای دکتر مصدق استفاده میکند که «مهدی اخوان ثالث» شاعر نامدار معاصر برای او انتخاب کرده و بالای شعرش نوشته است برای پیرمحمد احمدآبادی! اخوان ثالث بعدها مینویسد: «وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری میبردند، دکتر مصدق را میدیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانهای بهتنهایی راه میرفت و قدم میزد! مثل شیری در درون قفس!»
اخوان ثالث بعدها شعری را با مطلع زیر برای دکتر مصدق سرود:
دیدی دلا که یار نیامد
گرد آمد و سوار نیامد
بگداخت شمع و سوخت سراپای
وان صبح زرنگار نیامد!
داستان «اندیشه و پیرمحمد» از اندیشه یک شروع و به اندیشه سیزدهم و چهاردهم ختم میشود! نگاه نویسنده به شخصیت دکتر مصدق یک نگاه کاریزماتیک است. مردی که یک تنه در برابر استعمار نفت ایران میایستد و آخر سر هم کارش به حصر کشیده میشود. آنهم در قریه احمدآباد. نویسنده در این داستان بهنوعی به بازخوانی تاریخ پرداخته است. شرایط بحرانی صنعت نفت، ایستادگی در برابر بیگانگان، ضربه دوستان مصدق به او و...
در انتهای کتاب، داستانکهای چندخطی با عناوین «سی سال بود مردم فاتحه میخواندند»، «بردار»، «رقص» آمده است.
نثر داستانها نثر شستهورفته و تمیزی است. زبان داستانها غالباً زبان ساده و روانی است و در بعضی از داستانها مانند «بر نفس بد لعنت» زبان کمی به سمت پیچیدگی میل میکند. نویسنده بهخوبی از عهده فضاسازیها برآمده است. تصویرهایی که در داستانها ساخته میشود غالباً برای مخاطب، جذاب است و بهخوبی در ذهن خواننده مجسم میشوند. هرچند در جاهایی از داستانها هم همین قضیه بهنوعی آفت داستان شده است و البته عامل اصلی به حاشیه رفتن قصه هم بهحساب میآید! و شاید بتوان گفت در برخی داستانها، قصه زیر انبوهی از فضاسازی، پرداخت زبانی و... مدفون شده است. مجموعه داستان «یکی هست یکی نیست» را انتشارات مهری در سال 1400 منتشر و روانه بازار کتاب کرده است.