اما جدای از این ابتذال، آزاردهندهتر این بود که این زن اصلاً وجود خارجی نداشت؛ یعنی هیچ شباهتی به زنهای دنیای بیرون نداشت. زنهای روستایی را میدیدم، زنهایی که هر کدومشان حکایتهای دیدنی و شنیدنی داشتند و برای من نماد صبوری و عشق بودند. نقشهای مادری عجیب و قدرتمندی داشتند که هیچکدامشان با زنهایی که در این فیلمها نشان میدادند همخوانی نداشت و این همیشه برایم دردناک بود.
بعد از آن هم در موج بهاصطلاح روشنفکری سینمای آن دوره، همین که سر و کلهی زن در فیلمها پیدا میشد بدبختی و مصیبت هم از راه میرسید. زن همیشه یک موجود مفلوک و دستوپابسته بود. هر رهگذری میتوانست پردهی آبروش رو بدرد و یک لکه ننگ روی دامن خانوادهاش بگذارد. چون خودش را ناتوان میدانستند، مسئولیت سنگین نگهبانی از عفت و پاکدامنی زن میافتاد گردن مردان خوب و بهاصطلاح غیرتی خانواده. خیلی وقتها همین نامردها، به اسم حفظ آبرو، چاقو میکشیدند، کتک میزدند و حتی آدم میکشتند. فقط برای اینکه بگویند دارند لکهای رو پاک میکنند که یک دختر بیپناه بهزعم آنها به وجود آورده بود. آخر هم خیلیها جانشان را از دست میدادند.
از طرفی دیگر، زنهای میانسال یا زن رئیس قبیله یا زنِ خان و مالک بودند؛ زنهایی که یه جوان سادهدل فراری از روستا را اغفال میکردند یا بیرحمانه دستور مجازات آدمهایی را میدادند که اصلاً معلوم نبود گناهشان چه بوده است. پیرزنها هم معمولاً نقش کمرنگ و بیجون داشتند؛ زنهایی گوشهنشین، خسته و کمتحرک هم کلاً از دنیای امروز و اتفاقهای اطرافشان بیخبر بودند. اما زن در فیلمهای بیضایی فرق میکند. زن بیضایی یک انسان است، ملموس، زمینی، قابل لمس، زنده و حتی افسانهای است. زنی که میشود حسش کرد، اما نمیتوان دقیق بگویی جایش کجاست. یک چهرهی آشناست که خاطرهای فراموششده را زنده میکند. کسی که انگار او را میشناسیم اما اسمش یادمان نمیآید. چون تصویر، تصویرِ همهی زنهاست در لباس زنی که نقشش رو بازی میکند.
با آمدن سینمای بهرام بیضایی، زن انگار یک تعریف تازه گرفت. یک جور دیگر دیده شد. البته که ما در ادبیات خودمان تهمینه، هریره، فرنگیس، گردآفریده و صدها زن دیگر را داشتیم؛ زنهایی که ریشهدار بودند، رفتارهای اصیل داشتند، کنار پدرهای خود میایستادند و از حسن کچلهای خانهنشین قهرمانهایی در میدان جنگ میساختند. زنهایی که صبوری بلد بودند و تیغ کین را از آن مردها جدا میکردند و آنها را دوباره به زندگی برمیگرداندند.
در سینمای بیضایی، نکتهی اصلی این است که نقش مادرمحوری زن پررنگ میشود. زنی که از یک موجودِ نیازمند مراقبت و حمایت میکند، پرستار است، برگزارکنندهی آیینها و مناسک است، زندگی را جشن میگیرد، جلوی پوچی، ویرانی و نیستی میایستد و به عشق وفادار است و عنصر شادی از کوچ ترس دارد و...
نکته مهم این است که زن در فیلمها و نوشتههای بیضایی، هیچوقت از زنبودنش شرمنده نیست. ممکن است دلتنگ باشد، ممکن است به حساب نیاید، ترسیده باشد، ناامید شده باشد یا حتی زخم خورده باشد اما اینها هیچکدام از درونش نمیآید، همه آنها تحمیل جهان بیرون است. آن زن از زن بودنش گله ندارد، گلهاش از این است که چرا دنیا برایش آنطوری که باید، نیست و این عمیق ترین نگاه به منی است که زنم و میدانم بیضایی در فیلمهایش چقدر خوب ما را فهمیده است. بههرحال، با اینکه بیضایی در هیچکدام از فیلمهایش یک زندگی پیروزمندانه یا خوشبخت درستوحسابی برای شخصیتهای زنش نشان نمیدهد اما به نظر من هر زنی بعد از دیدن فیلمهای بیضایی یا خواندن فیلمنامههایش، ناخودآگاه سرش را یککم صافتر میگیرد، قامتش رو محکمتر نگه میدارد و از زن بودنش یک جور دیگر به خودش میبالد.