از دل همین تالم است که باید به آثارش بازگشت؛ نه برای تکریم بابت مرثیه گویی، که برای فهم آنچه بر جای گذاشته است. بهرام بیضایی در هنر، پیش از آنکه «مؤلف» باشد، «پژوهشگر» بود و این تمایز بنیادین، روش کار او را از بسیاری از هم نسلانش جدا می کرد. او هر اثر را نه از دل ذوق لحظه ای، بلکه از دل انباشت تاریخی دانش، اسطوره، زبان و فرم بیرون می کشید.
سینما برای بیضایی ابزار روایت نبود بلکه میدان آزمایش بود. تصویر، صدا، سکوت، میزانسن و کلمه، همگی در نظامی اندیشیده شده کنار هم می نشستند؛ نظامی که پیش از آغاز فیلم برداری، در ذهن او به دقت معماری شده بود. به همین دلیل آثارش نه محصول بداهه، که حاصل وسواس بودند؛ وسواسی که گاه سالها زمان می خواست. سینمای بیضایی، سینمای روایت های ساده و خطی نیست؛ سینمای شک است. او به روایت واحد اعتماد نداشت و حقیقت را امری لغزان می دانست که در برخورد روایتها آشکار می شود. از همین رو، ساختار چندروایتی، دادگاهی، بازگشتی و گسسته در آثارش پررنگ است. تماشاگر در فیلم های او مصرف کننده ی داستان نیست؛ شریک کشف است.
بیضایی مخاطب را به زحمت می اندازد، نه از سر نخبه گرایی، بلکه از سر احترام به حق فهم و دانستن او. او باور داشت فهم، بدون رنج اندیشه، توهم است. در تصویر نیز بیضایی شاعرانگی را با دقت تاریخی پیوند می زد. قاب هایش حامل معنا بودند، نه تزئین. نور، مه، باد، شب، درخت، ویرانه و خانه، هر یک بار نمادین داشتند، اما هرگز به نمادهای مصرف شده فرو کاسته نمی شدند. او از طبیعت استفاده نمی کرد؛ با آن گفتوگو می کرد. در «غریبه و مه»، طبیعت تهدید است و در «باشو»، پناه و در «سگ کشی»، صحنه ی افشای فروپاشی اخلاق. و لذا تصویر نزد او جایگزین اندیشه نبود بلکه در امتداد اندیشه بود. بیضایی در نمایشنامه نویسی نیز بنیانگذار بود، نه مقلد.
او زبان نمایشی فارسی را از گفتار روزمره و تقلیدهای وارداتی نجات داد و به آن حافظه بخشید. نمایشنامه هایش نه فقط برای اجرا، که برای خواندن و اندیشیدن نوشته شده اند. او نشان داد که نمایش می تواند همزمان فلسفی، شاعرانه و سیاسی باشد، بی آنکه به خطابه فرو بغلتد. در آثارش، تعزیه، اسطوره، تاریخ و درام مدرن به هم می رسند و گونه ای تازه می سازند که پیش از او سابقه ای جدی نداشت. خدمت بزرگ بیضایی به سینما و نمایش ایران، صرفا در آثارش خلاصه نمی شود؛ بلکه در معیارهایی است که بنا نهاد. او سطح توقع مخاطب را از متن، از اجرا، از بازیگر و حتی از خودش بالا برد. به نسل های زیادی آموخت که فیلم سازی و نمایش، پیش از آنکه فن باشند، مسئولیت اند. مسئولیت در برابر تاریخ، زبان و انسان. او به ما آموخت که تصویر، اگر از اندیشه تهی شود، به سرعت به کالا بدل می شود و اندیشه، اگر به تصویر راه نیابد، در کتابخانهها خاک می خورد.