بخش مهمی از پاسخ در ساختار مدیریتی نهفته است. مدیریت آتشسوزی جنگل در ایران عمدتاً واکنشی است؛ یعنی وقتی شعلهها بالا گرفت وارد عمل میشویم. در حالیکه کشورهای موفق، سرمایه اصلی خود را در «پیشگیری، پایش، آموزش و تجهیزات» میگذارند. نبود فرماندهی واحد، ناهماهنگی نهادی و کمبود ابزار هوایی باعث شده بار اصلی اطفا بر دوش نیروهای داوطلب باشد؛ نیروهایی که عشق و انگیزه دارند اما آموزش و تجهیزات کافی نه. در بسیاری از مناطق، داوطلبان با دست و بیل و کولهپشتی از کوه بالا میروند؛ رویکردی که بیشتر شبیه دهههای گذشته جهان است تا امروز. در نقطه مقابل، کشورهای مشابه مثل آمریکا، استرالیا و پرتغال از سامانههای هشدار سریع، پهپادهای حرارتی، نقشهبرداری لحظهای و دهها هلیکوپتر سبک استفاده میکنند.
مهمی که معمولاً نادیده گرفته میشود این است که آنها هم دچار آتشسوزیهای بزرگ میشوند؛ اما تفاوت در نحوه مواجهه است، نه در وقوع حادثه. در همان ساعات اولیه، رسانههایشان گزارش میدهند، نهادها مسئولیت را مشخص میکنند، و از همان ابتدا مسیر پاسخگویی باز است. یکی از نقاط ضعف جدی ما «کمبود داده» است. هنوز مشخص نیست سالانه چه میزان سطح سبز از بین میرود، هزینه اطفا چقدر است و خسارت اقتصادی بلندمدت چگونه محاسبه میشود.
در غیاب آمار، نه میتوان سیاست درست ساخت، نه میتوان تصمیم گرفت که کدام منطقه نیازمند پایگاه واکنش سریع است و کدام نیازمند بازسازی. سیاستگذاری بدون داده، محصولی جز واکنش احساسی و مقطعی ندارد؛ مشکلی که سالهاست در مدیریت منابع طبیعی ما دیده میشود. جوامع محلی نیز حلقهای مهم و مغفولماندهاند. در بسیاری از کشورها، آموزش روستاییان، کشاورزان و گردشگران، سهم بالایی از موفقیت در کاهش آتش دارد. در ایران اما نقش آنها غالباً «داوطلب خاموشکردن» است، نه «شریک پیشگیری». اگر مردم آموزش ببینند، زیرساخت داشته باشند و مشارکت رسمی پیدا کنند، خطر بسیار کاهش مییابد.
اما تا امروز، مشارکت مردمی بیشتر بر دوش گروههای خودجوش بوده تا برنامهای سازمانیافته. در این میان، رفتار رسانه ملی نیز بارها محل انتقاد بوده است. گاهی پوشش خبری آتشسوزیهای هیرکانی چندین روز تأخیر دارد، در حالی که آتشسوزی جنگلهای کشورهای دیگر، از جمله کالیفرنیا، همزمان و با جزئیات گزارش میشود. این تضاد، در افکار عمومی یک پرسش اساسی ایجاد میکند: چرا بحران خارجی مهمتر از بحران داخلی نشان داده میشود؟ بیخبری مردم از اتفاقات داخلی باعث میشود عمق خسارتها کمتر دیده شود و مطالبهگری کمتری شکل گیرد. در سطح سیاسی نیز تناقضهایی دیده میشود.
در گذشته برخی چهرهها کمک ایران به کشورهای دیگر هنگام وقوع آتشسوزی را غیرضروری میدانستند، اما امروز همان جریانها از نیاز به کمک بینالمللی برای خاموشکردن آتشهای داخلی سخن میگویند. واقعیت این است که بحران محیطزیستی مرز ندارد. کشورها هم کمک میدهند و هم کمک میگیرند. سیاسیسازی امدادرسانی، تنها اعتماد عمومی را کاهش میدهد. نکته دیگر خاموشی یا اظهارنظرهای کلیگویانه برخی مسئولان است.
پس از هر آتشسوزی، گزارش دقیق منتشر نمیشود: چه شد، چرا شد، چه میزان خسارت وارد شد و چه اصلاحاتی صورت گرفت؟ در اغلب کشورها، گزارش رسمی پس از بحران یک روند عادی است؛ اما در ایران، نبود این گزارشها باعث میشود همان ضعفها دوباره تکرار شوند. برای خروج از این چرخه، اصلاحاتی روشن و قابلاجرا لازم است: ایجاد فرماندهی واحد و تخصصی برای آتشسوزی جنگل، شفافسازی اطلاعات، بازنگری در اولویتهای بودجهای، تجهیز هوایی سبک، مشارکت واقعی جوامع محلی، و بازگشت رسانه به نقش اصلی خود یعنی آگاهیبخشی بیدرنگ. جنگلهای هیرکانی فقط میراث طبیعی نیستند؛ آیینهای هستند که ظرفیت حکمرانی، کیفیت رسانه و میزان بلوغ ما در مواجهه با بحران را منعکس میکنند. اگر شفافیت، علم و همکاری جای واکنش، پنهانکاری و سیاستزدگی را نگیرد، سال آینده همین روزها دوباره خواهیم نوشت: جنگلها سوختند، و ما همچنان دنبال مقصر میگردیم.