همهی آموختههای انسان در هماهنگی با طبیعت و زیستن در سرزمینی کهن، ناگاه اسیر درک نادرست از واقعیت طبیعت شد. مالاندوزان و زرپرستان آینده را فدای جیبهای گشاد و ذهنهای کوچک خود کردند و تازهبهمیدانرسیدهها نیز هیچ فرصتی برای ویران کردن از دست ندادند.
اکنون ما ماندهایم و سرزمین هزارانسالهای که از تشنگی فریاد میزند. تغییرات اقلیمی غیرقابلانکار نیز به دست انسان رقم خورده است. ویرانی همهی داشتههای آبی، آبخیزداری، آبخوانداری و زیستمحیطی در ایران فراتر از هر جای دیگری رخ نموده است. کندن چاهها و برداشت بیش از حد مجاز در دولت های احمدی نژاد به بهانهی خودکفایی کشاورزی، آخرین تیر بر تابوت زیستبوم بود. برهم زدن تعادل آبی و سدسازیهای گسترده، دریاچهها و تالابها را کشت.
گسترش کشاورزی بدون توجه به اقلیم و تغییر الگوی کشت به امید سود اندک، همهی سرمایههای کهن را سوزاند. در پناه همهی اینها، مافیای آب شکل گرفت: روزی با سدسازی، روزی با انتقال بینحوزهای آب، و روزی با رؤیای شیرینکردن آب. اما هیچگاه اندیشهای برای اصلاح شکل نگرفت و هنوز هم نمیگیرد.
تابآوری سرزمینی که مردمانش هنر زیستن در شرایط سخت اقلیمی را بهخوبی آموخته بودند و در کاریزها و کشتهای سازگار با محیط هنرنمایی کرده بودند، چنان به ویرانی کشانده شد که بازگشت به نقطهی نخست سالها عمر و سرمایه میخواهد؛ به شرط آنکه از همین امروز راه و جهت دگر شود.
شاید فردا خیلی دیر باشد. خیلی دیر...