کاهش شدید حجم آب، افزایش شوری و فرونشستهای گسترده، نه تنها زندگی گیاهان و جانوران اطراف آن را تهدید میکند، بلکه سلامت مردم و اقتصاد منطقه را نیز تحت فشار قرار داده است.
سوء مدیریت
مشکل دریاچه ارومیه، صرفاً یک مسئله محیطزیستی نیست؛ بلکه محصول مدیریت ناکارآمد منابع آب، توسعه غیرمتوازن کشاورزی و سیاستگذاریهای کوتاهمدت و ناپایدار است. سدسازیهای گسترده بر رودخانههای ورودی، برداشت بیرویه آب کشاورزی و فقدان نظارت دقیق بر منابع، باعث شد که سطح آب دریاچه هر سال کاهش یابد و حتی در بعضی فصلها به حدی برسد که بخشهای وسیعی از بستر خشک آن نمایان شود. این وضعیت نهتنها اکوسیستم دریاچه را به خطر انداخته، بلکه بحرانهای زیستمحیطی گستردهای مانند طوفانهای نمکی، افزایش بیماریهای تنفسی و فرسایش خاک را به دنبال داشته است. از سوی دیگر، مدیریت بحران دریاچه ارومیه نیز با مشکلات عدیدهای مواجه است.
سیاستهای کوتاهمدت، پروژههای نمایشی و فقدان هماهنگی بین دستگاههای اجرایی موجب شد که حتی تلاشهای اصلاحی هم اثرگذاری لازم را نداشته باشد. به عنوان مثال، طرحهایی که تنها به انتقال آب یا احیای سطح آب بدون توجه به حفظ کیفیت زیستمحیطی و احیای اکوسیستمهای اطراف انجام شدهاند، بیشتر شبیه اقداماتی تبلیغاتی بودهاند تا راهکارهای عملی و پایدار. بحران دریاچه ارومیه در واقع یک هشدار جدی به همه ما است: وقتی منابع طبیعی به صورت مستمر و بدون برنامه مدیریت شوند، هزینه آن تنها بر دوش طبیعت نیست؛ بلکه زندگی مردم، اقتصاد منطقه و حتی امنیت غذایی کشور هم تحت تأثیر قرار میگیرد. بیتوجهی به پیامدهای بلندمدت، زمینه را برای فجایع زیستمحیطی بزرگتر فراهم میکند. اما هنوز دیر نشده است. نجات دریاچه ارومیه نیازمند تغییر رویکرد از مدیریت کوتاهمدت به راهبرد پایدار و جامع است.
راهکار
نخست، باید مصرف آب در کشاورزی اصلاح شود و به جای کشتهای پرآب و کمبازده، الگوهای کشت کمآب و مقاوم در برابر کمآبی توسعه یابد. دوم، بازنگری در سیاستهای سدسازی و مدیریت جریان رودخانهها الزامی است تا اکوسیستم طبیعی رودخانهها و دریاچه بتواند دوباره احیا شود. سوم، مشارکت مردم و کشاورزان در برنامههای احیای دریاچه اهمیت ویژه دارد. بدون همکاری مردمی و آموزشهای زیستمحیطی، هیچ برنامهای پایدار نخواهد بود. توجه به مطالعات علمی و بهرهگیری از تجارب بینالمللی نیز کلید موفقیت است. کشورهایی که در احیای تالابها و دریاچههای خشک شده تجربه دارند، نشان دادهاند که ترکیب سیاستگذاری دقیق، فناوری نوین و مشارکت اجتماعی میتواند در بازگرداندن اکوسیستمها به مسیر طبیعی موثر باشد.
برنامه
لازم است یک برنامه جامع ملی طراحی شود که مسئولیتها، منابع مالی و جدول زمانبندی مشخص داشته باشد و دستگاههای مختلف اجرایی را ملزم به هماهنگی کند. در نهایت، دریاچه ارومیه تنها یک دریاچه نیست؛ نمادی از ارتباط انسان و طبیعت، میراث مشترک فرهنگی و سرمایه محیطزیستی کشور است. هر قطره آبی که از دست میرود، نه تنها طبیعت را میسوزاند، بلکه هویت منطقه و سلامت مردم را تهدید میکند. اگر امروز اقدام نکنیم، فردا دیگر نه احیای آن ممکن خواهد بود و نه درس عبرتی برای آینده. نجات دریاچه ارومیه نیازمند تصمیمهای جسورانه، رویکرد علمی و مشارکت واقعی مردم و نهادهاست؛ تنها در این صورت است که فریاد بیصدای طبیعت شنیده خواهد شد و دوباره زندگی به این نگین آذربایجان بازمیگردد.