گاوخونی به خاطرهها میپیوندد.تالاب میانکاله سرنوشتی همانند تالاب انزلی پیدا کرده و ازنفس میافتد. هورالعظیم  چنان اسیر ناهنجاری وویراتی شده است  که اشک دیده راهم میخشکاند، هرچه ذخیره آب زیرزمینی بود به سطح کشانیده شد وفرونشستها وفروچالهها را به ارمغان آورده است .شهرهای مرکزی ایران اسیر  درهم شکستگی زمین شدهاند.اصفهان ویزد وکرمان وبخش بزرگی ازتهران درهراس از فرو رفتن در زمین روزگار میگذرانند. خطر به تخت جمشید وتقش رستم رسیده است .میراث های کهن ونشانه های فرهنگ ایران زمین. به دام فروتشستها افتادهاند.
هرجا قطره آبی بود سدها سر برافراشتند .هرجا ذخیره آبی حرارت زمین را میگرفت بی مهابا دزدیدند.هرچه خقابه دشت وتالاب ودریاچه وصحرا ورود ونهر بود به غارت رفت.جنان به جان طبیعت افتادهایم  که تاب آوریش ازدست رفته است،جنگل های میلیونها ساله هیرکانی روز به روز دستخوش کاهش ودرهم شکستگی میشوند. وبخش های بزرگی چنان مردهاند که گوئی هرگز نبوده اند،
گلوی دریاچهها وتالاب هارا باسدها بسته وپیرامونشان را با جاه های بسیار پرکردهاند که شیره جانشان هم مکیده شود،
وحاکمان وحاکمیت هیچ مهر ودوستی با طبیعت ندارند ومردمان نیز بر روش حاکمان با زیاده خواهی وبی باکی بی هیچ آینده نگری، گذشته هارا ویران میکنند.قانونها بی پشتیبانی. کاغذ پاره میشوند،وبرنامه های کشاورزی وگسترش شهری وبرپائی کارخانهها بدون توجه به واقعیت های اقلیمی  اسباب دلخوشی های زود گذر شده است .خرافه دربرابر دانش وعلم قد علم کرده است وریشه این مملکت درحال سوختن است 
آلودگیها جان طبیعت وانسان هارا میگیرد وتنها دریغ وافسوس است که برجای میماند،
زیستگاهها وگونه های جانوری وگیاهی درنبرد انسان وطبیعت تاب خودرا ازدست داده ویا ازمیان رفتهاند ویا درانتظار مرگ تدریجی نشستهاند..
منابع ملی ایران که میتوانست زیست بهتر مردمان وپایداری وماندگاری طبیعت را درپی داشته باشد چنان بی مهابا درهرکجا هزینه شد که نمونهای نمیتوان برای آن یافت ،رؤیا پردازی های ایدئولوژیک کشوررا گرفتار هزاران مصیبت کرده است وبرای دزدان بیت المال فرصت های غارت را رقم زده است.
دغدغه حاکمان گسترش مرزهای ایدئولوژیک شد وسرزمین وماندگاریش به هیچ انگاشته شد،بسیاری دل درگرو هرجا به جز ایران داشته ودارند .
درختانی که میمیرند، پرندههایی که از پرواز باز میمانند ،گونههایی که به خاطرهها میپیوندند، دشت هائی که میخشکند،تالابهایی که ازنفس میافتند،دریاچه هائی که جان میبازند.ودشت هائی که آرام فرو مینشینند،فروچاله هائی که سر برمی آورند.گوئی برای هشدار کافی نیستند که حاکمان ومردم راه ورسم مهربانی باطبیعت را پیشه نمیسازند. بسیاری ازفرصتها ازدست رفته است ولی هنوز هم اگر ارادهای شکل بگیرد میتوان از گسترش فاجعه پیشگیری کرد وبرای بازسازی فرصتی را برای طبیعت فراهم ساخت . این رسالت همزمان حاکمیت ومردم است .