شمار کتابها (تألیف و ترجمه)، مقالهها، سخنرانیهای هاشم رجبزاده در مورد ژاپن به زبان فارسی به اندازهای فراوان است که امکان ندارد کسی به پژوهش در رابطه با ژاپن بپردازد و به نام دکتر رجبزاده برخورد نکند.
ژاپن، بیگمان درسهای زیادی برای جهان دارد. این کشور بعد از دو قرن انزوای مطلق در دورانی موسوم به اِدو، که درهای خود را به روی جهان بسته بود و با هیچ کشوری ارتباط نداشت، ناگهان در سال 1868 میلادی برابر با 1247 خورشیدی، در اثر تغییر و تحولات گستردهای موسوم به انقلاب میجی، درهای خود را گشود و اصلاحات اساسی را در راستای مدرنسازی و پیشرفت کشور آغاز کرد و به گواه تاریخ، در عرض مدتی نه چندان طولانی در اوایل قرن بیستم به یک قدرت صنعتی و اقتصادی بزرگ تبدیل شد. نظام آموزشی در سراسر کشور به کلی دگرگون شد به شکلی که میزان ثبت نام دانشآموزان در مدارس ابتدایی از 30 درصد در سالهای دهه 1870 به 90 درصد در سال 1900 افزایش یافت. اولین قطار راهآهن در ژاپن در سال 1872 افتتاح شد و اولین قطار زیرزمینی توکیو در سال 1927 آغاز به کار کرد.
در سالهای ابتدایی قرن بیست و یکم که زندگی در توکیو را آغاز کردم، ژاپن دوران شکوفایی اقتصادی موسوم به Bubble Economy را پشت سر گذاشته بود. ده سال از آن دوره شگفتانگیز و بیسابقه میگذشت.
...اوایل سال 1388، هفت سال از آغاز کارم به عنوان کارشناس مسائل ایران در سازمان ملی رادیو و تلویزیون ژاپن، ان اچ کی میگذشت. جامعه ایرانیان ساکن ژاپن بر خلاف میلیونها ایرانی که در امریکا و کانادا زندگی میکنند بسیار محدود و کوچک است. تعداد کل ایرانیان ساکن ژاپن در سطح فقط چندهزار نفر قرار دارد. به همین دلیل، بهندرت خبرهای مربوط به ایرانیان به دست ما میرسید. یک روز همکار ژاپنیام در بخش فارسی با خوشحالی زیاد خبری را به دستم داد که ترجمه کنم:
دریافت نماد امپراتوری ژاپن
در سال ۸۸
دکتر هاشم رجبزاده استاد دانشگاه، ادیب و پژوهشگر ایرانی مقیم ژاپن، به پاس تلاشهای علمی مستمر در راستای معرفی زبان، فرهنگ و تمدن ایران و ژاپن به یکدیگر، نشان گنجینه مقدس، نماد امپراتوری ژاپن را دریافت کرد. خبر بسیار خوشحالکننده و غرورآفرینی بود. قرار شد مصاحبهای با استاد داشته باشیم. تماس گرفتم و خواهش کردم اگر هنوز در توکیو حضور دارند، برای مصاحبه به ساختمان مرکزی ان اچ کی تشریف بیاورد. «در مدت مأموریتم به عنوان دیپلمات در سفارت ایران در توکیو (زمستان 1352 تا زمستان 1356) چندین بار به کاخ عظیم و پر از آرامش و صفای امپراتور ژاپن دعوت شده بودم. آخرین بار که در مراسمی به یادماندنی و خاطرهانگیز وارد کاخ امپراتوری شدم، سی و دو سال پیش بود، تابستان 1354 در جریان تقدیم استوارنامه سفیر تازه ایران به امپراتور اعلیحضرت هیروهیتو، پدر امپراتور کنونی ... بنابراین چهارشنبه، (23 اردیبهشت ماه 1388) نخستین بار نبود که از روی پل زیبای روی خندق پیرامون این قصر تاریخی میگذشتم. ولی این دفعه برای دریافت نشان گنجینه مقدس از دست شخص امپراتور وارد اون کاخ می شدم.» ...ده سال بعد به اتفاق دوست خوبم دکتر فرهاد پالیزدار رایزن فرهنگی ایران در ژاپن برای دیدار با اساتید زبان فارسی در دانشگاه مطالعات خارجی اوساکا، به دومین شهر بزرگ ژاپن سفر کردیم. دکتر رجبزاده سالهای مدید در همان دانشگاه به تدریس زبان فارسی و ایرانشناسی اشتغال داشت ولی در آن زمان بازنشسته شده بود. پیش از سفر تماس گرفتم و خواهش کردم با او نیز دیدار داشته باشیم.
فضای فرهنگی خانه رجبزاده
بعدازظهر یک روز بارانی گرم تابستان، به دعوت دکتر هاشم رجبزاده به منزلش در شهر اوساکا رفتیم. خانهای دوطبقه، کوچک و زیبا که نشانههای ایران و زبان فارسی حتی در کاشیهای آن نیز به چشم میخورد. داخل منزل، در هر گوشهای از سالن اصلی پذیرائی و اتاقها، کتابخانه یا قفسهای پر از کتاب بود. تابلوهای متعددی نیز از اشعار فارسی خوشنویسیشده روی دیوارها خودنمایی میکرد. هیچ فضایی از دیوارهای آن خانه فرهنگ، بیاستفاده رها نشده بود. از هر جای ممکن برای قرار دادن چند کتاب و یا چسباندن یکی از خوشنویسیهای اهداشده به استاد، بهره گرفته شده بود. من محو تماشای محیط اندرون منزل استاد بودم. برخی از شعرهای روی دیوار از جمله اشعار مشهور فارسی بودند و از حفظ بودم ولی برخی دیگر برای من تازگی داشت.
باز آمدم از چشمه خواب
کوزه تر در دستم
مرغانی میخواندند
نیلوفر وا میشد
کوزه تر بشکستم
در بستم
و در ایوان تماشای تو بنشستم
سهراب سپهری
فضا آکنده بود از عطر فرهنگ و ادب پارسی که با تمدن و لطافت هنر ژاپنی در هم آمیخته بود. در دنیای خیال خود غرق بودم. برای لحظاتی فراموش کردم که کجا هستم!
ناگاه به بیرون آن منزل فکر کردم. ما در یکی از صنعتیترین مناطق جهان قرار داشتیم. بر اساس آمارهای موجود، منطقه موسوم به کانسای در تقسیمبندی جغرافیایی ژاپن که شهر اوساکا نیز در آن واقع شده است، بیش از بیست میلیون نفر جمعیت را در خود جای داده و حجم اقتصاد آن برابر با کشور کره جنوبی است. و ما در آنجا مهمان یک دانشور ایرانی بودیم که بیش از سی سال در شهری سکونت داشت که بسیاری از بررسیهای معتبر، آن را دومین شهر مناسب برای زندگی در جهان به حساب آوردهاند، ولی اولویت میزبان ما، بهجای صحبت از این ویژگیهای شگفتآور محل اقامتش، بحث در مورد نحوه بستهبندی و ارسال کتابهای گرانقدری که در طول یک عمر گردآوری شده بودند به کتابخانه ملی میهنش بود تا در اختیار دانشپژوهان قرار گیرد.
از ابتدای اقامتم در ژاپن بهطور ناخواسته عادتها و ویژگیهای فرهنگی مردم ایران و ژاپن را با یکدیگر مقایسه میکردم. یکی از مهمترین تفاوتها در یک جلسه کاری این بود که تقریبا تمام ایرانیها حتی جلسات رسمی را با احوالپرسی و صحبتهای دوستانه طولانی در حین پذیرایی مهماننوازانه با چای و شیرینی و میوه آغاز میکردند و در بسیاری از موارد این تعارفات و صحبت در رابطه با موضوعات غیرمرتبط با دستور کار جلسه، به حدی به درازا میکشید که نتیجهگیری از بحث اصلی با مشکل کمبود وقت مواجه میشد. ولی در نشستهای رسمی در ژاپن، پذیرایی تقریبا وجود نداشت و یا در حد یک چای ساده، و احترامات و تعارفات نیز در کوتاهترین شکل ممکن، معمولا در حد فقط چند ثانیه خلاصه میشد و حاضران بیدرنگ بحث و بررسی بر سر دستور کار آن جلسه را با هدف نتیجهگیری طبق برنامه از پیش تعیین شده پیگیری میکردند.
اهدای مجموعه کتابهای ارزشمندشان به کتابخانه ملی ایران
دکتر رجبزاده به عنوان میزبان، پس از خوشامدگویی و پذیرایی ساده ولی صمیمی با چای و گز اصفهان، با پرهیز از تعارفات معمول و غیرضروری، نیّت خود برای اهدای مجموعه کتابهای ارزشمندشان به کتابخانه ملی ایران از طریق رایزنی فرهنگی را مطرح کرد که با استقبال گرم دکتر پالیزدار مواجه شد. دغدغه اصلی استاد، بستهبندی آن گنجینه کتابها در چندین کارتن و سالم رساندن آنها از اوساکا به تهران بود. از آنجاییکه بحث یادشده ارتباطی با من پیدا نمیکرد، ساکت نشسته و نظارهگر بحث بودم. دکتر رجبزاده ضمن نشان دادن کتابهای عمدتا کمیابی که قصد اهدای آنها را داشت، از چگونگی گردآوری آنها در منزل مسکونیاش میگفت و من به بیتی از حافظ خیره بودم که به خط خوش با حروفی درشت بالای در ورودی نقش بسته بود:
چو غنچه گرچه فروبستگیست کارِ جهان تو همچو بادِ بهاری گره گشا میباش
بهار گذشته، چندین سال بعد از آخرین دیدارمان در اوساکا، در خانهام در روستای ولیان میزبان دکتر رجبزاده بودم. مجموعهای از کتابهایشان را برای من هدیه آورده بودند. بسیار مشتاق و علاقهمند به خواندن تک تک آن کتابها بودم ولی حتی پیش از مطالعه آنها، تنها با مشاهده سبک زندگی استادی که در هشتادسالگی کماکان با شور و نشاط جوانی، دغدغه نوشتن و تولید محتوا در سر داشت، با زمزمه شاهبیت مشهوری از حافظ که در تابلو خوشنویسیشده در منزلش نیز دیده بودم، انگیزههای لازم برای نوشتن یک یادداشت ساده در مورد زندگی این استاد پرتلاش را کسب کردم که به نظرم بسان یک کتاب، درس و پیام در خود نهفته دارد.
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم