هدف شما چیست؟ حتی اگر بگویید هیچ هدفی ندارید باز هم در مسیر هدفی قرار دارید. چون ذهن عادت دارد به سویی برود حتی اگر در نظر صاحب ذهن هدف خاصی برایش تعریف نشده باشد. میبینید؟ یعنی حتی اگر موضوع خاصی را دنبال نکنیم همین خودش نوعی دنبال کردن است، دنبال کردن هیچ. پس اگر با کارکرد ذهن آشنا شویم و به عبارتی نقشه عملکرد یا کاتالوگ ذهن را بخوانیم، آسانتر با آن زندگی میکنیم. افرادی که هیچ برنامه ای برای زندگی خود ندارند به تدریج توسط دیگران برنامه ریزی می شوند و طبق عادت ذهن به سمت و سویی برده می شوند. بعد از مدتی به خود می آیند و می بینند سالها در خدمت اجرای برنامههای دیگران قرار گرفتهاند. حال در قیاس بزرگتر سیستم ها و ابرقدرتها برای ذهن افراد تصمیم میگیرند. در طول تاریخ ابرقدرتها از اینکه انسان دارای فردیت باشند می هراسیدهاند. بنابراین با تصاحب گلوگاههای اقتصادی و با ترویج شعارهای به ظاهر انسان دوستانه سعی در مبتلا کردن افراد به سیستمها و از بین بردن فردیت و خلاقیت آنها کردهاند. اگر انسانها کارگران خوبی باشند ابرقدرتها بدون دردسر میتوانند به طمعهای پیدا و پنهان خود برسند. مثالهای گوناگونی در تاریخ وجود دارد که ردپای استعمار در همه شکلش دیده میشود. مثلا برند سازی و به کار گرفتن ذهن افراد در این مسیر که اگر می خواهید در جامعه دیده و پذیرفته شوید باید از برند ما بهرهمند باشید. ایجاد عطش و حس کمبود اعتماد به نفس، آدمها را برای استفاده از برندها اسیر میسازد تا جاییکه برای ندارها برند قلابی میسازند و همین بازار بزرگ و به تبع آن نیاز به مشتری و تبلیغات، برده سازی جدید را میطلبد. باز میپرسم هدف شما چیست؟ شاید بگویید میخواهم آزاد و رها از قیدهای بی معنای جامعه باشم. شاید بگویید هدف من پزشک شدن ونجات جان انسانهاست یا بگویید هدف من ایجاد کسب و کار خودم است یا… به هر حال اگر هدفی برای خود در نظر نداشته باشیم همیشه دیگرانی در ابعاد ریز و درشت در شکل فرد و یا سیستم وجود دارند که به ذهن ما سمت و سو بدهند. نمیدانم شاید خاصیت جامعه بشری این است. گویی ما در کنار هم زندگی را تجربه میکنیم و در خوشبینانهترین حالت ژن خود را ارتقا میدهیم تا با آگاهی سطوح بالاتر همین جامعه انسانی را به کمال برسانیم. کمال مطلوبی که در ذهن هر نفر تعریف خود را دارد.