محمدرضا تاجیک فعال سیاسی اصلاحطلب گفت: برخی رنگ غلیظ قدرت و سیاست را بر جریان اصلاحات پاشیدند و وجوه، چهرهها و صورتهای دیگرش به حاشیه رفت و این جفایی بود که به جریان اصلاحطلبی صورت گرفت و آن زیبایی و طراوتش تحتالشعاع زمختی قدرت در جامعه ما قرار گرفت. این لطمه و خدشه بسیار جبرانناپذیری را به جریان اصلاحطلبی وارد کرد و من همواره این نقد را به دوستان اصلاحطلب داشتم که این جفایی را که به جریان اصلاحطلبی کردند و آن را در بازی قدرت و سیاست خلاصه کردند، لطمهای به آن وارد کرد که امروز، جریان اصلاحطلبی به حاشیه کشانده شده و کمتر اقبالی نسبت به آن وجود دارد.
تاجیک افزود: از دیدگاه من اصلاحطلبی یک فرایند، یک پروسه تاریخی و یک جریان است و وقتی از یک جریان صحبت میکنند، جریان، درست مثل یک جامعه میماند، بهرغم اینکه از تکتک آحاد جامعه ایجاد شده اما یک هویت و حیات ماورای تکتک آحادش دارد. وقتی جریان شکل میگیرد، حیات و هویتی ماورای حاملان و عاملان و کارگزارانش پیدا میکند. جریان اصلاحطلبی در جامعه ما هم یک ریشه تاریخی و سیر تطوّر و تکاملی دارد. در مورد جریان اصلاحطلبی هم بسیاری از اصلاحطلبان یک نام را یدک میکشیدند و فقط به یک نام متصل بودند؛ اگر بخواهم تعبیری یونانی به کار ببرم، بیشتر لوگوس و زبان اصلاحطلبی را به کار میگرفتند، از لوگوس آن یعنی منش آن بهره نبرده بودند؛ بنابراین آن اتفاقی که سقراط همیشه میگفت ما به یک پاراسیا یا پاراسیاستس نیاز داریم، نیفتاد.
پاراسیا کسی است که آن چیزی که میگوید، میزیستد! آن چیزی که میگوید جزء وجود و هستیاش بوده و خود ترجمه و تجلی آن چیزی است که مدعی آن است. به نظر چنین اتفاقی نیفتاد و بسیاری از اصلاحطلبان در سطح لوگوس باقی ماندند. من همه را مورد نقد قرار نمیدهم. اندکی هستند که بالاخره خویگان اصلاحطلبی را در خودشان نهادینه کردند، نشر و رسوب دادند و خودشان تجلی آن چیزی هستند که میگویند ولی بسیار اندک و در حاشیه هستند. اکثر این افراد کسانی بودند که در سطح اوتوس باقی ماندند از واژگان و ادبیات اصلاحطلبی بسیار سخن گفتند ولی کاری کردند که با منشِ اصلاحطلبی همخوانی نداشت.
یک دوگانگی نظر و عمل و یک دوگانگی زبان و منش پیش آمد. در زبان آن میگفتند که در منش، نفی میکردند، نقیض آن را عمل میکردند. در زبان، مدنی، پرورایسم و کثرتگرا، دموکراتیک بودند و تخالف و نقد را میپذیرفتند، اما آن چیزی که در عمل اتفاق افتاد، نشان داد که فقط در سطح اوتوس است. یعنی آن موقع که نقد، حتی نقدِ درون گفتمانی یا جریانی جدی میشود، آن فردِ نقّاد تبدیل به دگر، اینترنال دگر یا حتی اکسترنال دگر میشود. یک دگر بیرونی یا یک دگر درونی و تحمل نمیشود و کسی که تلاش میکند تا جریان اصلاحطلبی را از شر برخی اصلاحطلبان برهاند، مورد غضب و بیمهری قرار میگیرد. در اینجا، کثرت در درون خود و نقد در درون خود هم برتابیده نمیشود و کسانی نفی میکنند که نباید جریان اصلاحطلبی را در بازیهای سخیف، زمخت و بیاخلاق قدرت بهطرف یک جریانی سوق داد که با پای آن جریان وارد بازی قدرت شد، با دست آن قدرت وارد بازی قدرت شد، مورد غضب قرار میگیرند و به نام عقلانیت سیاسی، مورد بیمهری قرار میگیرند.
این یعنی، میتوانی یک دیکتاتوری باشی اما شعار دموکراتیک بدهی. مشکل ما در ۱۵۰ سال گذشته همین است که بسیاری از کسانی که فریاد دموکراسی میزنند، دیکتاتورهای قهاری هستند. یک نوع توتالیتاریزم در سراسر وجودشان ریشه دوانده، حتی اگر در معنای دموکراسی با آنها همخوان و پژواک صدایشان نشوی، طرد میشوی. در فضای اصلاحطلبی هم بسیاری به این شکل بودند. دیکتاتورهایی بودند که فریاد اصلاحطلبی سر میدادند اما نمیتوانستند پذیرای صدای مخالف باشند.
وی ادامه داد: مسئله بعدی که به نظرم سهم داشت و مهم بود، این بود که تاریخ، نسل و افق معنایی ما بهصورت فزایندهای در حال تغییر است؛ اما جریان و گفتمان اصلاحطلبی، یک جا قفل شد. تاریخ رفت اما آن جریان و گفتمان اصلاحطلبی قفل شد. نسلها، نیازهای اندیشگی، گفتمانی، سیاسی، بیان و زبان سیاسی آنها تغییر کرد اما این جریان نتوانست خودش را بازتولید و بازتعریف کند، افزوده نظری داشته باشد و بتواند خودش را بهروز کند. این طبیعی است که یک گپ ایجاد شد. یک گپی میان افق معنایی نسل ما و نسل کنونی که در یک جهانی زندگی میکنند که هرلحظه با فرآوردههای جدید فکری و اندیشهای آشنا میشود. یک جریانی که دیری است که چیزی بر آن افزوده نشده، دیری است از این باغ بَری نمیرسد، تازهتر از تازهتری نمیرسد. به تعبیر اخوان ثالث به «باغ بیبرگی» تبدیل شده است و تبدیل به یک نوع مرداب و یک نوع شته شده است. باز به تعبیر اخوان ثالث تبدیل به یک «شتِّ عقیم» شده است یا به تعبیر لَکان، «اخته» شده است و این نوع اختگی باعث شد تا نتواند خودش را تاریخی کند و در یک جای تاریخ قفل شده و تاریخِ اقتضائات و استلزامات آن متفاوت شده است و نمیتواند رابطه معنایی ایجاد کرده و نسل جدید نمیتواند با او رابطه برقرار کند، آن را منطبق با نیازها، تقاضاها و استلزامات زمان خود نمییابد. این هم یکی از عواملی بوده که به جریان اصلاحطلبی لطمه زده و جریانات خارج از کشور هم برای اینکه این واسطه را که به بیان خودشان استمراردهنده نظم و کنونی است را از بین ببرند، هجمههای بسیار سنگینی را بر این جریان وارد کردند و همه این موارد دستبهدست هم داد تا ما امروز به قول اخوان ثالث «نعش» این شهید عزیز بر روی دستان ماست.