نویسنده: علیرضا قراباغی
فردوسی نابغهای است که هنوز شناخته نشده است. او در پردازش داستانها هرگز یکسویه و جانبدارانه عمل نمیکند، بلکه میکوشد دنیای خاکستری را در برابر داوری خواننده بگذارد. در این پردازشها بیش از آنکه نتیجهگیری اخلاقی مطرح باشد، وادار کردن خواننده به اندیشیدن مهم است؛ البته فردوسی بزرگ با گذاشتن نشانهها و گاه آشکارا، دیدگاه خود را نیز میگوید. برای نمونه درباره اینکه پهلوان محبوبش نتوانسته فرزند خود را بشناسد، آشکارا از دور بودن خرد، رنج بردن آز و بیشی صحبت میکند و میگوید حتی ستور هم فرزند خود را میشناسد! ولی فردوسی در این داستان پر آب چشم، در کنار سهراب قرار نگرفته است؛ زیرا با هوشمندی میگوید دل «نازک» از رستم به خشم میآید؛ یعنی کسی که همه گوشههای این غمنامه را بررسی کند، خواهد دانست که سهراب بیگناه نیست. برای نمونه، به نشانهها نابغه طوس در دو وصیت توجه کنیم. رستم پیش از رفتن به نبرد فرجامین، به برادر خود میگوید اگر فردا کشته شدم، اینجا نمانید تا یک نفر از شما هم کشته نشود، زاری نکنید، به مادرم دلداری بدهید، بگویید من وظیفه خودم در دفاع از مرزوبوم را انجام دادهام و مرگ نیز ناگزیر است، به پدرم بگویید که کاوس را همراهی و از او پیروی کند و اگر او با دشمن جنگید، زال در صف نخست باشد تا همه از پهلوانیاش بگویند. همه این نکتهها را شاعر هنرمند، در چند بیت کوتاه گفته است؛ اما سهراب چه وصیتی میکند؟ البته به پدرش میگوید که تو تقصیری نداشتی، سرنوشت چنین بود و گریه کردن سودی ندارد؛ ولی زمانی که ایرانیان گمان میکنند رستم کشته شده و کاوس میگوید ضربهای به تورانیان بزنیم، راه گریزی پیدا کنیم و از اینجا بگریزیم، سهراب با شنیدن سروصدای لشکریانی که برای این هجوم جمعی آماده میشوند، چنین وصیت میکند:
که اکنونکه روز من اندر گذشت
همه کارِ ترکان دگرگونه گشت
همه مهربانی بدان کن که شاه
سویِ جنگِ ترکان نراند سپاه
که ایشان ز بهر مرا جنگجوی
سوی مرِ ایران نِهادند روی
نباید که بینند رنجی به راه
مکن جز به نیکی در ایشان نگاه
استاد خالقی گرانمایه مینویسند که این بیتها «گواه دیگری بر بزرگواری و مهربانی این پهلوان جوان است. او اکنون دیگر به نیرنگ ترکان پی برده و میداند که آنها بهعمد هویت رستم را از او پوشیده نگه داشتند و درنتیجه مسئول اصلی مرگ او آنها هستند، ولی چون ترکان به امید او در این جنگ شرکت کرده بودند، در دم مرگ از پدر برای آنها بخشایش میطلبد تا تندرست به توران برگردند.» ولی آیا مقایسه وصیت فرزند و پدر، ما را به چنین نتیجهای میرساند؟ سهراب در واپسین دم زندگی، از پدرش این مهربانی را میخواهد که با تورانیان جنگ نکنید و این امکان را فراهم کنید که بتوانند به کشور خود بازگردند و مبادا درراه رنجی ببینند! چرا؟ زیرا آنها با امید و آرزوی دیگری به ایران تجاوز کرده بودند و اکنون شرایط دیگرگون شده است! آنها میخواستند رستم کشته شود، سپاه ایران شکست بخورد، قدرت سیاسی نابود شود و ایران به دست توران بیفتد، ولی اکنونکه چنین نشده، شما مهربانی کنید تا بیهیچ گزندی به مرز خود بروند! این درخواست را چگونه میتوان نشانه بزرگواری و مهربانی سهراب دانست؟ بیگمان مرگ این جوان بسیار دلگداز و جگرسوز است، ولی فراموش نکنیم که او در این لحظه هم نگران تورانیان است. سهراب که اکنون میداند هومان آگاهانه او را فریب داده، چرا این یک نفر را استثنا نمیکند و نمیگوید تنها از او انتقام بگیرید؟ مگر هومان از بهر سهراب، جنگجویانه به مرز ایران روی آورده بود؟ این پهلوان جوان هیچ صحبتی از هجیر اسیر نمیکند، هیچ پیامی برای کسی که در میدان جنگ دلباخته او شده بود، ندارد و درخواست نمیکند یکبار دیگر گردآفرید را ببیند. فرزند برخلاف پدر، حتی نمیگوید به مادرم دلداری بدهید. در وصیت سهراب برخلاف وصیت جهانپهلوان، هیچ حرفی از ایران نیست و او حتی برای اینکه شب پیش، چند تن از ایرانیان بیگناه را بیرون از شرایط جنگ تنبهتن کشته، پوزش نمیخواهد. این رستم است که مسئولیت فاجعه را به گردن گرفته و آنقدر صلحدوست، بزرگوار و مهربان است که این درخواست سهراب را میپذیرد و آن را به انجام میرساند.