سیاهی شعرم
در سپیدی کاغذ رؤیاهایم
خاکستری شد.
اکنون
در خود نشستهام
شاید
نقاش خیال
َدر تهی نگاهم
دیگر بار
ره نشانهای نقاشی کند.
***
مرغ تعلیق نگاهم
در آسمان خاکستری جان و تنم
پر کشید و رفت
در وحشت از ویرانههای احساسم.
***
کلام، از معنا برون ست
و من چه بیهوده در حوض نقاشی فسرده تنش
رنگ رهایی میریزم،
با مدادی که پر از قفس است.
***
رهایی را دیدم
غنچه لبان
ابروکمان
رخ پریان
عشوه کنان
یوهوکنان
میآمد
در پسش نازنین انبوهی
پای کوبان، دستافشان
با صدای زیروبم
میخواندند
یا مرگ یا رهایی.
***
بسان شقایقان پریشنده در نسیم
با نسیم هر نغمه رهایی
پر پروازم
پرپر شد.
***
شعرم سیاه ست
اما سیاه زیباست.
و چه کریمانه
در حوض نقاشی تنش
سیاههی نگاهم را
رنگ دیگر میکند.
***
جادهای دیدم
نغمهخوان و خرامان میرفت
به کجا؟
ندانستم، نپرسیدم
چه میخواند؟
ندانستم، نپرسیدم.
با رفتنش،
رفتن شدم.
رفت، رفتم
ایستاد، ایستادم
برگشت، برگشتم.
ندانستم، نپرسیدم
این حالت چه حالست
وین کجایت کجاست.
میرفتم
و گاه در سراشیبی جاده،
جلوتر میدویدم.
***
در نابهنگام روزی شب،
جاده را دیدم
عریان،
در آغوش درهای مست،
با چشمانی خمار
نگاهم میکرد،
و زیر لب
میگفت، های
ای آدمک
زیر پایت پر از خالیست.
جاده، هیچ
فریب رهایی ست.
***
در زمستانی بس ناجوانمردانه سرد
موجی در اوج
که تازه از قفس تن دریا رها شده بود
یخ زد و
مرد.
***
مدادهای رنگی خیالم را تراشیدم
آسمان سیاه نگاهم را
رنگ بیرنگی کردم.
شاید
پرستوی رهایی
به آشیانه برگردد باز.
***
تندباد سرد زمستانی
چراغهای ماه را خاموش کرد
تا کسی نبیند
پرندهی رهایی
چه غریبانه
در کنج قفس
میمیرد.
***
مرداب مرد
اما درخت بید خشک
دیگر
تصویری از خود سبزش
بر دیوار خاطره
نداشت.
***
در باغ پاییزی نگاهم
درختی
چشمبهراه بهار نبود.
برگهای زرد و پژمرده
همچو آن ماهی کوچک در تور
گاه میکردند
رقص مرگ
گاه خشخشی ناجور
و میدانستند
درختان
در سوز و ساز باد
مرگشان را
خواهند سرود.