رنج نبودن امین ناصری عزیز سنگینتر از کابوس بیپایان است. برای من هنگامهی غمباری است. همدمی، همدلی و همراهی با خاطرات مشترک نزدیک به پنج دهه در مبارزه پیش از انقلاب، در مجلس اول، در دیدار دوشنبههای آن سالها، در حج، در آمریکا و در دردهای مشترک گیلان، در ایجاد جهاد سازندگی و همصحبتی مستمر پس از برگشت به ایران، گفتنیهایی که با اغیار نمیتوان گفت و یاد آنچه در مجلس اول در توان داشتیم کردیم تا شاید فاجعههای پسین رخ ندهد، سرانجام تصمیم مشترک که تنها راه خدمت ما از طریق علم و اندیشه و بهدوراز ترفندهای سیاست است. یک روز از ایران باهم رفتیم، در یک دانشگاه، در یک رشته، در یک کلاس بودیم در یک روز کارشناسی ارشد را دفاع کردیم. جانم با هزار خاطره با امین عزیز آمیخته است. این پر کشیدن ناگهانی، فقط غم نیست، دردی است که از جانم میکاهد و درونم را فرومیپاشد. چه بسیار همدستی و همراهی زمینهها و زمانهها باید تا گوهری مانند امین عزیز به ایران و اسلام هدیه شود. امین در آرزوی ایرانی یکپارچه و سرفراز و اسلامی زدوده از کاستیها، بهدوراز ناراستیها، کژاندیشیها و خرافهها انتظار میکشید و افسوس به تجربهی آن نرسید. امین عزیز از نیکان بود و از خاکدان رها شد. رفتن امین مرگ نیست، پیوستن به جاودانگی است. اکنون امین فراتر از ما اسیران تن و گرفتار در این وضعیت پررنج، با آن روح نقاد و وقاد خود چه بسیار حقیقتها را میبینند که ما خوابگردها از آنها غافلیم و نیمه بیداران ما آرزوی دانستن آنها دارند. اینچنین است که به خودم رنج عظیم نبودنش را تسلی میدهم. رضا رمضانی