«رومئو و ژولیت» به تعبیر «هارولد بلوم» نخستین تلاش عمیق «شکسپیر» برای خلق تراژدی است. از نگاه او عشق میان آنها والا و ستودنی است و به همان اندازه شخصیت رومئو، ژولیت و مرکوتیو در نوع خود حائز اهمیت است. به عبارتی رومئو و ژولیت نخستین قیام شکسپیر در حمایت از یک ساختارشکنی درونی بهمثابه یک تغییر اساسی است. او این دو شخصیت را با توجه به ویژگیهای ذاتیشان ازجمله خود شنوایی (زمانی که عشق به مرحله شیدایی میرسد عاشق و معشوق تنها صدای یکدیگر را میشنوند) و خودخواهی (تمایل عاشق و معشوق نسبت به یکدیگر که در مرحله افراط بهنوعی خودخواهی بدل میشود)، بهعنوان نماد تغییر برمیشمارد و از سویی ژولیت را ملکه فاتح این نبرد نابرابر میداند. به تعبیر بلوم، ژولیت و مرکوتیو ازجمله شخصیتهایی هستند که باعث بهیکباره ظاهر شدن نبوغ بیمثال شکسپیر شدند. به عبارتی خردورزی و هوشمندی شکسپیر را میتوان در کشته شدن مرکوتیو مشاهده کرد. او با از بین بردن یکی از شخصیتهایش شرایطی را فراهم میکند تا رومئو گوی سبقت را از او برباید و حال رومئو در برابر عشق ژولیت با تمام وجود تسلیم میشود. پرسش این است که راز قیاس شدت عشق در آثار شکسپیر چیست؟ هرچند که در تمام این اثر نشانههایی از خشم، اندوه و یأس را شاهد هستید و تراژدی با مرگ عاشق و معشوق زاده میشود، ژولیت به تعبیر بلوم، عشقی حقیقی، صادق، دلیر و قابلاعتماد است، فارغ از آنکه پرستار بهعنوان محرم اسرار ژولیت میتوانست کمکحال او باشد و از وقوع شر جلوگیری کند، اما نمیتوان نقش او را در بروز حقیقت عشق نادیده گرفت. علاوه بر نقدهای بلوم میتوان به نقدهای ادبی فمنیستی در باب رومئو و ژولیت هم اشاره کرد؛ دشمنی موجود بین خانوادهها سبب نکوهش جامعه پدرسالار وروناست. همچنین خشونتهای مردانه اعمالشده بر رومئو، عامل اصلی پیش بردن تراژدی تا به انتهای اثر است. هنگامیکه تیبالت مرکوتیو را میکشد، رومئو خشمگین میشود و از اینکه ژولیت او را «زننما» ساخته است، پشیمان است. در این دیدگاه مردان جوان، زمانی مرد میشوند که از رفتار خشونتآمیز پدرشان تقلید کنند. دشمنیها نیز به خشونتهای مردانه مرتبط است. ژولیت نیز از صفت تمکین زنانه برخورداراست، چراکه به افرادی همچون فریار اجازه میدهد تا مشکلاتش را برایش حل کنند. دیگر منتقدین، بر جنبه فمینیسم از زاویه تاریخگرایی مینگرند و بر این نکته تأکیددارند که نمایشنامه زمانی نوشتهشده است که نظم فئودالی بهطور فزایندهای توسط دولت به چالش کشیده شده و نظام سرمایهداری نیز ظهور کرده است. استفاده شکسپیر از ترکیب دراماتیک، بهخصوص اثرات تعویض بین کمدی، تراژدی و گسترش کشمکشها، گسترش کاراکترهای فرعی و استفاده از درونمایههای فرعی و زیبا کردن آن، بهعنوان نشانههای اولیه تواناییهای او موردتوجه است. نمایشنامه شکلهای شاعرانه مختلفی به کاراکترهای مختلف میبخشد و گاهی اوقات شکل کاراکترها نیز تغییر میکند.
منتقدان از دیرباز بر استفاده پررنگ شکسپیر از تشبیه نور و تاریکی در نمایشنامه تأکیددارند.کارولین اسپورجن درونمایه نور را «سمبل زیبایی عشق جدید» میدانست و بعدها منتقدان این تفسیر را گسترش دادند. برای مثال هم رومئو وهم ژولیت، دیگری را نوری در تاریکی اطرافشان میبیند. رومئو از ژولیت با عنوان آفتاب پرنورتر از مشعل، جواهر درخشان شب و فرشتهای درخشان در میان ابرهای تاریک یاد میکند. هنگامیکه ژولیت که بهظاهر مرده و در مقبره خود قرار دادهشده است، رومئو بر بالینش حضور یافت و به او گفت: «زیباییات سبب میشود این گنبد، پر از نور شود». ژولیت نیز از رومئو با عنوان «روز در شب» و «سفیدتر از برف نشسته بر پشت کلاغ» یاد میکند. تضاد میان نور و تاریکی میتواند یک نماد باشد؛ تضاد بین عشق و نفرت، پیری و جوانی که بهصورت استعاری است. گاهی اوقات این استعارههای پیچیده، طنز دراماتیک ایجاد میکنند. برای مثال، عشق رومئو و ژولیت نوری در دل تاریکی است که آنها را احاطه کرده است. این پارادوکس موجود، همان دوراهی انسان امروزی است! ایستادن در رگبار کینه و نفرت یا آرامیدن در پرتو عشق و مودت؟ مسئله این است.