«پیت هگست»، وزیر دفاع ایالات متحده در سخنانی هشدارآمیز اعلام کرد که وضعیت کنونی جهان شباهت چشمگیری به شرایط سال ۱۹۳۹، یعنی آستانه آغاز جنگ جهانی دوم دارد. او تأکید کرد که «جهان در موقعیتی مشابه پیش از شعلهور شدن آن جنگ تاریخی قرار گرفته است» و افزود: «امیدوارم این دوران بیشتر به سال ۱۹۸۱ شباهت داشته باشد، اما نشانهها بهگونهای دیگرند؛ دشمنان به سرعت در حال همگراییاند و تهدیدها روزبهروز گستردهتر میشوند.»
این اظهارات، پرسشی بنیادین را پیش میکشد: پیش از وقوع جنگ جهانی دوم، وضعیت سیاسی و امنیتی نظام بینالملل چگونه بود؟
پاسخ اینکه در آستانه آن جنگ، جهان با مجموعهای از بحرانهای منطقهای روبهرو بود که بهتدریج به یک منازعه فراگیر جهانی انجامید. جنگ جهانی دوم از دو منظر متمایز بود: نخست آنکه ایالات متحده بسیار دیر وارد میدان نبرد شد، بیش از دو سال پس از حمله آلمان نازی به لهستان و چهار سال بعد از آغاز تهاجم ژاپن به چین. دوم آنکه با ورود آمریکا، جنگ بهصورت همزمان در دو جبهه اروپا و آسیا دنبال شد و بهراستی وجه «جهانی» به خود گرفت. از دسامبر ۱۹۴۱ به بعد، اتحادهای چندقارهای متفقین و متحدین در گسترهای از اروپا، آفریقا و اقیانوس آرام درگیر شدند و تنها استثنا، تداوم صلح میان شوروی و ژاپن تا پایان جنگ بود.
در واقع، جنگ جهانی دوم حاصل درهمتنیدگی سه بحران عمده بود: سیاست توسعهطلبانه ژاپن در شرق آسیا و اقیانوس آرام، جاهطلبیهای استعماری ایتالیا در آفریقا و مدیترانه و تلاش آلمان برای سلطه بر اروپا. این بحرانها گرچه در آغاز مستقل از یکدیگر بودند، اما اشتراک آنها در منش اقتدارگرایانه و گرایش به استفاده از زور، سبب شد به مرور به یکدیگر پیوند بخورند. قدرتهای فاشیستی در ابتدا تنها در میل به تغییر نظم موجود و ساختارهای لیبرال همنظر بودند. حتی ایدئولوژی نژادپرستانه نازیها خود عاملی برای واگرایی میان این کشورها بود. با وجود امضای چند پیمان امنیتی میان آلمان، ایتالیا و ژاپن از سال ۱۹۳۶، رقابتهای سیاسی و منطقهای تا اواخر دهه ۱۹۳۰ ادامه داشت. با این حال، بهتدریج بحرانهای جداگانه به هم پیوستند و ائتلافها بر پایه منافع مشترک و دشمنی با نظم جهانی موجود شکل گرفتند.
اکنون اما پرسش اصلی آن است که چرا وزیر دفاع آمریکا وضعیت امروز را همسنگ با سال ۱۹۳۹ میداند. جهان معاصر با مجموعهای از چالشهای همزمان روبهرو است که یادآور فضای پیش از جنگ جهانی دوم است. درگیری میان روسیه و اوکراین نهتنها ساختار امنیتی قاره را متزلزل کرده، بلکه شکافهای ژئوپلیتیکی را نیز تشدید نموده است. در خاورمیانه، نبردهای خونین و تداوم بحران غزه موجی از ناامنی و خشونت را در سراسر منطقه پراکنده است. شرق آسیا نیز گرچه هنوز به مرحله جنگ نرسیده اما در آرامش نیست. چین در حال افزایش چشمگیر توان نظامی و اعمال فشار بر همسایگان خود است، و این رفتار تنشزا، امنیت منطقهای را بهطور بیسابقهای شکننده کرده است.
در ظاهر، جهان امروز مانند دوران جنگ جهانی دوم شاهد یک ائتلاف رسمی از دولتهای متخاصم نیست، اما الگوی کنش قدرتهای بزرگ نشان میدهد که شکل جدیدی از همگرایی میان دولتهای اقتدارگرا در حال شکلگیری است. چین، روسیه و ایران، هر یک با انگیزههای خاص خود، در مسیر تضعیف نظم بینالمللی تحت رهبری آمریکا گام برمیدارند. پکن میکوشد نفوذ ایالات متحده را از غرب اقیانوس آرام بیرون براند و در جایگاه قدرت برتر جهانی بنشیند. روسیه در تلاش است با بازآفرینی حوزه نفوذ شوروی سابق، جایگاه ژئوپلیتیکی خود را احیا کند.
در مجموع، این سه قدرت بهواسطه نارضایتی از نظم موجود، در مسیر مشابهی حرکت میکنند؛ نظمی که به زعم آنها مانع دستیابیشان به جایگاه مطلوب در نظام جهانی است. در دو منطقه، یعنی اروپای شرقی و خاورمیانه، این رقابتها به جنگهای واقعی تبدیل شده است. جنگ اوکراین اکنون به نبردی نیابتی میان روسیه و غرب بدل شده و ولادیمیر پوتین خود را برای درگیری طولانیمدت آماده کرده است. در خاورمیانه، حمله حماس به اسرائیل در اکتبر سال گذشته، زنجیرهای از خشونتهای تازه را به راه انداخته که پیامدهای آن سراسر منطقه را دربر گرفته است.
در شرق آسیا نیز وضعیت شکننده است. هرچند چین هنوز از درگیری مستقیم پرهیز میکند، اما با تغییر موازنه نظامی در مناطقی چون تنگه تایوان و دریای چین جنوبی، احتمال رویارویی مستقیم افزایش یافته است. اگر چنین درگیریای آغاز شود، جهان ممکن است بار دیگر شاهد ترکیب چند بحران منطقهای در قالب یک جنگ جهانی جدید باشد؛ بحرانی که میتواند نظم بینالملل را، همانند سال ۱۹۳۹، به آستانه فروپاشی بکشاند.