آنچه امروز کشور را گرفتار کرده، فقط ضعف مدیریتی یا مشکلات اقتصادی نیست؛ بلکه نوعی وارونگی در نظام اعتماد و بهکارگیری نیروهاست. کسانی که باید موتور محرکهی توسعه باشند، در حاشیهاند، و آنان که تنها هنرشان حفظ وضع موجود است، در مرکز تصمیمگیری نشستهاند. نتیجه این جابهجایی روشن است: پروژههایی نیمهتمام، شعارهای هر روزه، و جوانانی که امیدشان را آهسته و بیصدا از دست میدهند.
دولتها زمانی میتوانند راه اصلاح را در پیش گیرند که صدای خرد جمعی را بشنوند و میدان را برای کاردانان و صاحبان فکر باز کنند. اما وقتی گوشها تنها به زمزمهی حلقههای نزدیک خود عادت کرده باشند، حاصل چیزی جز تکرار شکستها نیست. بسیاری از تصمیمها تنها برای گذر از بحرانهای لحظهای اتخاذ میشوند، نه برای حل ریشهای مشکلات. و همین، شکافی بزرگ میان مردم و مسئولان ایجاد کرده است.
در این میان، جوانان قربانیان خاموش این وضعاند. آنان که با هزار امید وارد دانشگاه شدند و با آرزوی خدمت به کشور درس خواندند، اکنون پشت درِ فرصتها ایستادهاند؛ در حالی که میزها و پستها همچنان میان چهرههایی دستبهدست میشود که بیش از آنکه دغدغهی آینده داشته باشند، نگران از دست دادن موقعیت خویشاند. این چرخهی تلخ باعث شده شایستگی به حاشیه رانده شود و وفاداری یا نزدیکی سیاسی معیار انتصاب باشد.
کشورهایی که مسیر پیشرفت را پیمودهاند، در یک نقطه تصمیم گرفتند از محافظهکاری عبور کنند و اعتماد را به متخصصان و نیروهای جوان بازگردانند. ما اما هنوز در مرحلهی حسابگریهای تنگنظرانه گرفتاریم؛ از ترس اشتباه، تصمیم جسورانهای نمیگیریم، و از ترس انتقاد یا چهره های تازهای را به میدان نمیآوریم. این ترس، بزرگترین دشمن توسعه است.
هرچه زمان میگذرد، شکاف میان مدیران و نسل جوان عمیقتر میشود. جوانان دیگر تنها خواستههای مادی ندارند؛ آنان مطالبهگر عزت، شفافیت و فرصت برابرند. آنان میخواهند سهم واقعی خود را در تصمیمسازی ببینند. اما وقتی درهای تصمیم بسته است و شعار «جوانگرایی» بر زبانها میچرخد، طبیعی است که بیاعتمادی فزونی یابد و مهاجرت ذهنها جای مهاجرت جسمها را بگیرد.
در این میان، مسئولان نباید فراموش کنند که تا دیر نشده، باید شرمندهی جوانان نشوند. شرمندگی، واژهی سنگینی است، اما اگر روند کنونی ادامه یابد، همین واژه به واقعیت بدل خواهد شد. شرمندگی در برابر نسلی که در فضای محدود و سخت سالها تلاش کرد، امید ساخت و بر اساس آموزههای اخلاقی و ملی به آینده باور داشت، اما در پایان، نتیجهای جز بیتفاوتی و بیاعتمادی ندید.
مسئولان اگر میخواهند نامشان با سربلندی در تاریخ بماند، باید امروز تصمیم دشوار را بگیرند: کنار گذاشتن حلقههای محافظهکار و بهکارگرفتن افراد توانا و جوان. باید بپذیرند که توسعه با تکرار افراد، سیاستها و ذهنهای کهنه به دست نمیآید. نسل جدید نه دشمن که سرمایه است. اگر فرصت مشارکت نداشته باشد، این سرمایه خاموش و بیثمر خواهد شد.
شجاعت در مدیریت یعنی پذیرش تغییر؛ یعنی اینکه بپذیریم خطا ممکن است، اما ایستایی مرگآور است. هر مدیر و مسئولی که امروز این اصل ساده را نادیده بگیرد، فردا در برابر نگاه پرسشگر هزاران جوان پاسخ روشنی نخواهد داشت.
در پایان باید گفت، هیچ کشوری با ناتوانی سازمانیافته و حذف شایستگیها پیشرفت نکرده است. اگر امروز، توانمندان به گوشهها رانده شوند و سیاستزدگان جای آنان را بگیرند، مسیر آینده جز سراشیبی شکست نخواهد بود. راه جبران هنوز باز است، اما کوتاه؛ باید پیش از آنکه دیر شود، درهای بسته را گشود، به صلاحیتها بازگشت، و از جوانان نه فقط در شعار، بلکه در عمل یاری گرفت.
تا دیر نشده، دیوار سکوت را بشکنید و اجازه ندهید در آینده، واژهی «شرمساری» تبدیل به میراث مدیریت امروز شود.