انواع حیوانات، از سگ و گربه گرفته تا راسو و پرنده و حشره و…، در رمان «انیما»ی وجدی مُعَوض بهعنوان راوی نقشآفرینی میکنند و هر یک از چشم خود به نقل داستان مردی سرگشته و غمگین و تنها میپردازند که با تجربهای هولناک و تراژیک مواجه شده است.
ایبنا – مانی سپهری: حیوانات از دیرباز، از قدیمترین اعصار، پای ثابت ادبیات بودهاند؛ از منظومۀ پهلوی «درخت آسوریگ» که مناظرۀ بز و درخت است بگیر تا «کلیله و دمنه» و بسیار قصه و حکایت دیگر که در آنها حیوانات نقشآفرینی میکنند و سخن میگویند یا اگر هم سخن نمیگویند، چهرۀ مرکزی داستانند. در عصر مدرن، رمانهای «سپیددندان» و «آوای وحش» جک لندن و «مزرعۀ حیوانات» جورج اورول از نمونههای مشهور و برجستۀ قصههای حیوانیاند که دو نمونۀ اول، درباره یک حیوان و سومی یک فابل مدرن است که در آن دنیای حیوانات وجهی تمثیلی برای بیان یک وضعیت سیاسی یافته است. و از «مسخ» کافکا هم نباید گذشت که داستان تبدیل یک انسان به حشره است و نیز در داستان ایرانی معاصر از «سگ ولگرد» صادق هدایت و «انتری که لوطیش مرده بود» صادق چوبک باید بهعنوان نمونههای برجسته و درخشان داستانهای حیوانی یاد کرد.
اما وجدی مُعَوض، نویسنده رمان «انیما»، در این رمان پا را فراتر از دیگر نمونههای مدرن قصههای حیوانی گذاشته است. «انیما» یک رمان جنایی با راویان متعدد است که راویانش همه حیوانند. این حیوانات اما نه بهسنت فابل، تمثیلی از جوامع انسانی و نه بهشیوه قصههایی که حیوان در آنها چهرهای مرکزیست، نظارهگر خاموش جهان و انسانند. حیوانات در رمان «انیما» سوژههایی نیستند که یک راوی سومشخص از درون آنها سخن بگوید. آنها تمثیل انسان و جوامع انسانی هم نیستند. آنها در این رمان، هم نظارهگرند و هم سخنگو. رمان با تکگویی درونی حیوانات پیش میرود بیاینکه مستقیماً درباره آنها باشد گرچه بهنحوی درباره آنها هم هست.
وجدی معوض در «انیما» به پیوند درونی انسان و حیوان اشاره دارد. حیوانات در این رمان، در عین اینکه در حاشیۀ اجتماع انسانی میپلکند و این اجتماع را نظاره میکنند، گویی توانایی این را دارند که به احساسات و غرایز انسانی راه یابند، شاید از آن رو که بخشی از طبیعت و غرایزشان با بخشی از طبیعت و غرایز انسانی پیوند خورده است و صداهای حیوانی گویی اصواتی هستند که از اعماق وجود شخصیت اصلی رمان و از اعماق وجود نوع بشر سر بر میآورند و امکانی فراهم میآورند که آدمی خود را از بیرون نظاره کند.
داستان «انیما» درباره یک مرد مهاجرِ ساکن کانادا به نام وحش است که روزی به خانه میآید و با جسد غرقه به خون همسرش مواجه میشود. رمان اما از همان آغاز با شیوۀ روایتش به ما میگوید که با یک داستان جنایی کلاسیک و متعارف طرف نیستیم. هر پاره از رمان از نظرگاه یک حیوان روایت میشود و ما داستان وحش را، از وقتی با جسد همسرش روبهرو میشود تا جستوجوی اودیسهوارش در پی قاتل، از چشم آنها دنبال میکنیم.
انواع حیوانات، از سگ و گربه گرفته تا راسو و پرنده و حشره و…، در رمان «انیما» بهعنوان راوی نقشآفرینی میکنند و هر یک از چشم خود به نقل داستان مردی سرگشته و غمگین و تنها میپردازند که با تجربهای هولناک و تراژیک مواجه شده است؛ مردی که از خشونتی جمعی در سرزمین خود گریخته و مهاجرت کرده اما اکنون با خشونتی از لونی دیگر، با خشونتی در زندگی خصوصیاش، روبهرو شده است. اینجاست که مرز میان جمع و فرد و زندگی خصوصی و عمومی برداشته میشود و ما هنگامی که وحش را در حال جستوجوی قاتل دنبال میکنیم با وجوهی عمومی و جمعی و تاریخی از خشونت مواجه میشویم که هرچه در رمان پیشتر میرویم گستردهتر پیشِ چشممان میآید.
این گونه است که داستان جنایی «انیما» وجوهی فلسفی، تاریخی و سیاسی – اجتماعی مییابد و به مسائل هویتی، خشونتهای جمعی، جنگهای دنیای معاصر و بحرانهای زیستمحیطی گره میخورد و آدمیانی از نظرگاه حیوانات، پیش چشم میآیند که دستبهکارِ ویرانی جهانند و اعمال خشونتبارند و خود نیز البته قربانی خشونت و ویرانیاند.
همچنین جستوجوی وحش بهدنبال قاتل در رمان «انیما» به یک خودکاوی و کندوکاو در گذشتۀ خودش پیوند میخورد. در واقع وجدی معوض در رمان «انیما» هویت و بحران فردی را به ناخودآگاه جمعی و رویدادهای تاریخی و مسائل اجتماعی و زیستمحیطی گره میزند تا نشان دهد سرنوشت فرد، یکسره جدا از سرنوشت جمع نیست و انسانها بازیچۀ تاریخ و قربانی زنجیرۀ خشونتی هستند که در ناخودآگاهشان رسوب کرده و به بخشی از هویتشان بدل شده است. وحش در رمان «انیما» با نیمهای پنهان در وجود خودش مواجه میشود و آنچه مهارت و هوشمندی نویسنده در طراحی روایت این رمان را نشان میدهد، استفاده از راویان حیوانی نهفقط بهعنوان یک هنرنمایی تکنیکی، بلکه بهعنوان ابزاری برای فاصلهگذاری و آشناییزدایی است.