رضا داوری اردکانی در دو اثر بنیادین خود، «مقام فلسفه در دوره تاریخ ایران اسلامی» و «وضع کنونی تفکر در ایران»، از تعلیق سخن میگوید؛ از دوری تاریخی ما از تفکر و از ورود بیمقدمه به تاریخ جدید غرب، بیآنکه مبادی و لوازم آن را دریافته باشیم. او بحران تفکر را نه در سطح برنامهریزی فرهنگی، که در لایههای عمیق تاریخی و وجودی میبیند و با تحلیل نسبت ما با فلسفه، سنت، و مدرنیته، نشان میدهد که بدون بازاندیشی در بنیانهای فکری خود، نه راهی به گذشته و نه امکانی برای آینده وجود دارد.
به گزارش خبرگزاری ایبنا : روز گذشته زادروز رضا داوری اردکانی فیلسوف و اندیشمند ایرانی است. این نظریهپرداز فرهنگی و اندیشه فلسفی که صاحب بیش از هفتاد عنوان اثر در حوزههای مختلف اندیشه است، چنانچه در «آفاق فلسفه در سپهر فرهنگ؛ گفتوگوی حامد زارع با رضا داوری اردکانی» آمده، فیلسوفی تمامعیار به شمار میرود. اگرچه به باور زارع، طی چند دهه، بسیاری، بر مبانی و پرسشهای فلسفیاش خدشه وارد آوردند، اما آنچه عیان است، پیروزی فلسفه، پرسش و تفکر بر شائبه، سطحیانگاری و هیجانزدگی است که مراجعه دوباره به آثار و آرای این فیلسوف شهیر، در این کلیشه کهنه، ترک وارد آورده، مددرسان شناخت صحیح وی میگردد. همچنان که آمد، داوری صاحب آثار بسیاری است که در این مقال، بر آن شدیم از آن میان، دو اثر حائز اهمیت وی را مورد بررسی و کنکاش قرار دهیم که خود بهخوبی آینه تمام نمایای اندیشه و فلسفه اویند. آنچه در پی میآید حاصل تورق دو اثر او در میانه دهه ۵۰ است: «مقام فلسفه در دوره تاریخ ایران اسلامی» و وضع کنونی تفکر در ایران».
بازاندیشی فلسفه
در تاریخ ایران اسلامی
در روزگاری که گفتوگو درباره فلسفه در ایران اغلب میان مباحث دانشگاهی محصور مانده بود، داوری اردکانی با نگارش کتاب «مقام فلسفه در دوره تاریخ ایران اسلامی» تلاش میکند جایگاه تاریخی تفکر فلسفی در جهان اسلام بهویژه در ایران را به بحث بگذارد؛ تلاشی که نخستین بار در سال ۱۳۵۴ آغاز شد و امروز نیز همچنان تازگی دارد.
در این رساله موجز اما عمیق، داوری اردکانی نه صرفاً تاریخ فلسفه را روایت میکند و نه قصد دارد به تحلیل فلسفهورزی در جهان اسلام از منظر بیرونی بپردازد. او میکوشد تا از خلال یک پرسش محوری، راهی برای فهم نسبت فلسفه و تاریخ در سنت اسلامی بیابد: فلسفه در شکلگیری تاریخ و سیاست چه نقشی داشته است؟
داوری کتاب را با تأملی بنیادین درباره نسبت فلسفه و تاریخ آغاز میکند. بهزعم او، برخلاف دوران مدرن که فلسفه تاریخی شده و تاریخ، ظرف تحقق فلسفه تلقی میشود، در دوره کلاسیک یونانی و اسلامی، چنین نسبتی مطرح نبوده است. فیلسوفان بزرگ، از افلاطون و ارسطو گرفته تا فارابی، به مدینه فاضله و سیاست اندیشیدهاند، اما کمتر به تاریخ بهعنوان یک امر نظری توجه کردهاند.
از نگاه نویسنده، فلسفه در مدینه یونانی نهتنها در بنیانگذاری نظام سیاسی نقش تعیینکننده نداشته، بلکه ظهور آن نشانهای از گسست و بحران در سیاست یونان بوده است. این نکته را داوری با نقل قولی از هگل تقویت میکند که میگوید «فلسفه زمانی میآید که جهان کهن در حال فروپاشی است». او این ایده را به قلمرو اسلامی نیز تعمیم میدهد و میپرسد: آیا ظهور فلسفه در جهان اسلام، همزمان با آغاز تضعیف قدرت سیاسی خلافت نبوده است؟
از همینرو، نویسنده به تبیین موضع خود در برابر تلقی غربی از تاریخ میپردازد. به اعتقاد داوری، اگرچه بسیاری از شرقشناسان، فلسفه اسلامی را صرفاً نگهبان و مترجم سنت یونانی دانستهاند، اما واقعیت این است که اندیشمندان مسلمان، از ابنسینا تا سهروردی، چیزی نو پدید آوردند که در فلسفه یونانی وجود نداشت. چرا اگر فلسفه اسلامی تقلیدی صرف بود، اندیشمندان مسیحی قرون وسطی به جای مراجعه به ترجمههای عربی، مستقیماً به منابع یونانی روی نمیآوردند؟
وی این نگاه غالب شرقشناسان را بخشی از پروژه استیلا و «تاریخنگاری فلسفه از منظر غرب» میداند، بدان معنا که غرب با مسلط کردن روایت خود، سایر سنتها را به حاشیه رانده و فلسفه را به مسیر خاصی محدود کرده است که از یونان آغاز و به روشنگری اروپا ختم میشود. اما داوری معتقد است فلسفه اسلامی، بهویژه با ظهور حکمت اشراق و حکمت متعالیه، به سنتی مستقل تبدیل شده است که نه تنها وارداتی نیست، بلکه ریشه در تجربه عرفانی و دینی تمدن اسلامی دارد.
بحران اندیشه در عصر تقلید در کتاب «وضع کنونی تفکر در ایران»
در میان انبوه گفتارهایی که درباره عقبماندگی، بحران هویت، و مواجهه با مدرنیته در ایران منتشر شده، کتاب «وضع کنونی تفکر در ایران» داوری اردکانی جایگاهی منحصربهفرد دارد. این اثر، نه گزارش تاریخی صرف است و نه صرفاً دعوتی به تفکر، بلکه تحلیلی است ریشهای از موقعیت تفکر در تاریخ معاصر ایران و چالشهای فکری ناشی از ورود به عصر جدید غربی.
داوری اردکانی در این رساله تأملبرانگیز، بحث را با استناد به قاعدهای فلسفی آغاز میکند: «هر دوره تاریخی با اصول و مبادی خاص خود آغاز میشود و با افول آن اصول، تاریخ آن دوره نیز پایان مییابد». وی از این منظر، معتقد است که تاریخ اسلامی ایران به پایان رسیده، اما ما هنوز از درک ماهیت تاریخ جدید که از بستر اندیشه غربی برخاسته ناتوان ماندهایم. او مینویسد که هر تاریخی نیازمند مبادی خاص خود است و نمیتوان اصول یک دوره را به دورهای دیگر تعمیم داد.
در نگاهی کلنگر، داوری چیرگی غرب بر جهان را امری انکارناپذیر میداند، اما هشدار میدهد که نباید این چیرگی را توجیهی برای بیفکری خود بدانیم. او تصریح میکند که غرب «نیامده بود تا دست دیگران را بگیرد»؛ بلکه بنا به طبیعت تاریخیاش، جهان غیرغربی را به سیطره خود درآورد. از اینرو، اگر ما بهراستی خواهان نجات از این سلطه هستیم، تنها راه، تفکر است؛ نه نفی غرب، نه تقبیح آن، و نه تقلید از آن.
نویسنده در این کتاب، در عین حال که از غرب فاصله میگیرد، به دام غربستیزی نمیافتد. او تأکید دارد که تفکر، نه در تقابل مستقیم با تمدن غرب، بلکه در مواجههای اندیشمندانه و پرسشگرانه با آن شکل میگیرد. بهزعم او، پیششرط استقلال از غرب، خود اندیشیدن است؛ وگرنه هر واکنشی حتی سلبیترین شکل آن اگر بر پایه تفکر نباشد، صرفاً واکنشی از سر ضعف است و منجر به «واماندگی» میشود.