رضا دستجردی: «زمان» کل هستی ما را فرا گرفته است و تجربه ما از آن کیفیتی ویژه دارد. تمام تجربیات، افکار و فعالیتهای معمول ما در زمان جای دارند و با یکدیگر روابط زمانی میسازند. زمان در عین اینکه آشنا و پیشپاافتاده است، اسرارآمیز و دستنیافتنی نیز هست. اما چه چیزی در سرشت زمان مایه این سرگشتگی است؟ کتاب «زمان؛ کندوکاوی در سرشت متافیزیکی و پدیدارشناختی» نوشته هتر دایک و ترجمه حسن امیریآرا که به همت نشر کرگدن منتشر شده، به واقع در پی پاسخ به این پرسشهاست؛ غلبه بر ابهاماتی که در باب انگاره زمان پدید آمده و نظریهورزیهای بسیار در این خصوص. ایبنا در گفتوگو با حسن امیریآرا، عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران بر آن شده، سرچشمه این سرگشتگی را فهم کند.
موضوع تحیر در باب زمان از کجا نشأت میگیرد؟
نویسنده، منشأ تحیرات درباره زمان را تنشهایی میداند که میان تصورات و تأملاتمان از زمان ایجاد میشود؛ تنشهایی که در وهله اول شاید چندان به چشم نیایند. برای همین است که دایک (و البته تقریباً همه فیلسوفان زمان) از آگوستین نقل میکند که «میدانم زمان چیست، ولی اگر کسی از من بخواهد توضیحش دهم، دیگر نمیدانم!». یکی اینکه بهنظر میرسد ما زمان را در مقام امری مستقل متصور میشویم، اما از سویی دیگر وقتی بیشتر تأمل میکنیم درمییابیم که نمیتوانیم آن را جدای از تغییرات و حرکات ملاحظه کنیم. هرچند این شهود هم در ما نیرومند است که زمان همان تغییر و حرکات نیست. بنابراین از یک سو احساس میکنیم زمان امری مستقل است، و از سوی دیگر نمیتوانیم آن را مستقلاً ادراک کنیم. از طرفی، این تصور در ما از زمان ایجاد میشود که ترتیبی از وقایع و رویدادها یا مثلاً آنات و لحظههاست. یعنی مجموعهای است گویی محصل از رویدادهای مرتب. اما از سوی دیگر، وقتی بیشتر تأمل میکنیم درمییابیم این شهود هم در ما نیرومند است که لحظات زمان را نه بهعنوان فقراتی که بالفعل حاضرند و ترتیبی دارند، بلکه بهعنوان اموری که میآیند و میروند بفهمیم. یعنی، از یک سو زمان را ایستا درمییابیم، و از سوی دیگر آن را امری میانگاریم که پویاست و در صیرورت و مانند رودخانهای در گذر است. اما از یک سو نمیتوانیم بپذیریم رویدادها به وجود بیایند و از بین بروند، و از سوی دیگر نمیتوانیم بپذیریم که حال و گذشته و آینده همه باشند و چیزی در تغییر و تحول نباشد. این در واقع معمای قدیمیِ بودن و شدن است که از زمان پارمنیدس و هراکلیتوس تا به امروز منشأ نظریههای مختلفی میان فیلسوفان بوده است.
واکنش فلاسفه به منشأ تحیر
در باب زمان چه بوده است؟
واکنش فیلسوفان این بوده که یا زمان را امری موهوم و غیرواقعی بنگرند یا امری واقعی و عینی. فیلسوفان به تعبیر دایک دو گرایش عمده را به وجود آورند. یکی گرایش به فهم «سوژهخنثا» از عالم، که مدافع تصویری یکپارچه و ایستا از زمان است و پویایی و گذر زمان را امری سوبژکتیو مینگرد. فیلسوفان مدافع این گرایش را عموماً مدافعان نظریه B مینامند. واکنش دیگر هم این بوده که اصالت به پویایی و گذر داده شود. دایک این گرایش را معطوف به فهم «سوژهوابسته» از عالم مینگرد. یعنی گرایشی که مایل است جهانی را که بر سوژه نمایان میشود، که ظاهراً جهانِ درحال گذر و تغییر است، اصیل بداند. البته باید توجه داشت که آرای فلاسفه در این زمینه ممکن است ظریفتر از اینها باشد و ما اینجا صرفاً در حال بیان دو سر طیف هستیم.
چرا برخی فلاسفه، زمان را متناقضنما و یا غیر از آن دانستهاند؟
بهنظر میرسد وقتی به زمان میاندیشیم یا آن را توصیف میکنیم، در وهله اول خصوصیاتی را به آن نسبت میدهیم که با تأمل بیشتر درمییابیم با یکدیگر ناسازگارند. مثلاً با یک وصف آن را در مقام امری ایستا توصیف میکنیم و با وصفی دیگر آن را در مقام امری که در حال گذر و پویا است. اینکه فیلسوفان، زمان را متناقضنما یا حتی متناقض بینگارند ریشه در این دارد که تصور میکنند این اوصاف را (دستکم در وهله اول) نمیشود با هم جمع کرد و نیز انگاره زمان در مفهوم خود متناقض است و این تناقض خود را در قالب این اوصاف متناقض بروز میدهد.