آیدین باقری
همه چیز سیاه و سفید بود،؛ نقاشیهای بزرگ، تنه درختهای بادامِ مفصل بندی شده، عکسهای سیاه و سفید که گوشهای از نمایشگاه جا خوش کرده بود و حتی صدای عاشیقی۱ که میخواند و در فضا پخش میشد. منظرِ خلق شده بابک کبود برایم از سویی تداعی باغ سنگی۲ بود و از سوی دیگر آن گفته شانفلوری۳ را یاد آوری میکرد که میگفت: واقعیت زنده باید همان گونه که هست به تصویر کشیده شود۴. تداعی باغ سنگی از این حیث مهم جلوه میکند که چطور «نا» چیزها یا «نا» دیدهها در تخیلِ هنرمندانه از نو دیدنی و قابل تامل میشوند و ما را وادار به دیدن و تماشاچی بودن میکنند حتی اگر در برهوتی باشیم که تا فرسنگها آن طرفتر آبادی به معنای رایج آن وجود نداشته باشد. گفته شانفلوری از سوی دیگر گویی از ما میپرسد چرا تا این اندازه برای پدید آوردنِ امرِ نو تقلا میکنید؟ همه آنچه لازم خواهید داشت در عالمِ واقع موجود است با پیش فرضِ این مهم که چطور و با چه دقتی نگاه میکنید. بابکِ کبود پیام آور این نیست که چه اثرِ منحصر به فردی را پدید آورده است یا شاهکارِ هنری خلق کرده است اما میتوان گفت که قدمهای بلندی برداشته است تا بگوییم بادامهایِ تلخ بابک کبود. چه چیزی از این مهمتر که هنرمند بتواند بازنمایی عنصری از طبیعت را از آنِ خود سازی کند چنان که گویی دو تصویر از آن در ذهن نقش بسته است. تصور میکنم اهمیتِ روایتِ هنرمند در این نمایشگاه به آثار و نحوه چیدمان و .. خلاصه نمیشود. او تلاش میکند تا حد امکان مُجمل، ساز و کاری را هم به ما مخاطبان یادآوری کند که چگونه رابطه انسان با طبیعت بر مبنای بهرهوری مطلق است یا این نکته حائز اهمیت که چطور مناسباتِ ما با طبیعت به غایت مصرف گرانه شده است و از منطقِ بازاری سود و زیان تبعیت میکند، منطقی که به روابط انسانی نیز تسری یافته است. مناقشه در این نمایشگاه صرفا به این نکته هم تقلیل پیدا نمیکند که بادامِ تلخ چون از چرخه مصرفِ انسانها خارج شده است پس به کل میبایست درختانِ بادام را رها کرد تا محکوم به نابودی باشند. روایتِ هنرمند فراتر از یک واقعه تاریخی که در گذشته رخ داده است یک یادآوری هجو آمیز و به غایت تلخ نیز برای ما میتواند باشد از انضباط مندی کنونی حاکم در هر جغرافیایی که دارای قلمرو است و شما میبایست ذیلِ تقسیم کارِ پیشا تعریف شده در آن قلمرو سود دِه باشید و تا آن جا که مجال دهد خدمت کنید، اهلی و شیرین باشید تا از سوی جامعه و اجتماعِ کوچک تر پذیرفته شوید، در صورتِ گریز یا نافرمانی از اراده های معطوف به بهره کشی شما وحشی و تلخ خطاب خواهید شد و از چرخه زندگی اخراج میشوید. این سرآغازِ طی کردنِ مراحلِ طرد شدگی است. نمایشگاهِ بادامِتلخ بسیار درخشان مقصدِ این طرد شدگی را به ما نشان میدهد. خشکیده و بی رمق ماندن در منطقهای که دیدنِ منظرهای با شادیهای کودکانه آرزویِ محال به نظر میرسد به ما تلنگرِ میزند که در این چرخه توقف ناپذیرِ طردشدگی شما هم میتوانید آرام آرام به حاشیه رانده شوید این خاصیت بالقوه جهانِ کنونی ماست که اگر شما را علیهِ ارزشهای خود شناسایی کند، محکومتان میکند تا تلخ زیستن در روزمرگی را از بحر کنید حتی بر هفتاد روایت. میبایست بخت با شما یار باشد تا در زمانه ای که قدرت سکوت را تحمیل میکند، بومهایتان را پیشکِشِ عنصرِ مطرودی کنید که قرار است سوژه دیدن شود و هراسی نداشته باشید از اتهامِ به اینکه صوتِ بیصدایان شدهاید چنان آنچه که عکسهایِ بابک کبود نشانمان میدهد.
۱.عاشیق یا آشیق یا عاشق، عارف و نغمه سرای سیاری است که ساز مینوازد و آواز میخواند.
۲.باغ سنگی واقع در شهرِ سیرجان(استان کرمان) و متعلق به درویش خان اسفندیار پور بوده است، بنا برروایتی پس از اصلاحات ارضی درویش خان برای اعتراض به از دست دادنِ املاکش، باغ داری را رها کرد تا درختان زمینهایش خشک شدند، از آن پس به درختانش سنگ آویزان کرد و از آن ها چون میوه حقیقی مراقبت می کرد.
۳.Jules Francois-Félix Husson Champfleury (۱۸۸۹ – ۱۸۲۱ ) نویسنده و منتقد فرانسوی.
۴.رجوع کنید به: باراش، موشه، نظریههای هنر از وینکلمان تا بودلر، ترجمه محمدرضا ابوالقاسمی، تهران: گیلگمش، ۱۳۹۹ ، ص ۳۹۷ .